اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

باسرة

نویسه گردانی: BASR
باسرة. [س ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث باسر. روی ترش و بدهیأت و غمگین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تیره . کریه اللقاء شدیدالعبوس : و وجوه یومئذِ باسرة؛ رویهاست درآن روز تیره . (قرآن 24/75). و رجوع به باسر شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
باسرة. [ س ِ رَ ] (اِخ ) آبی است متعلق به بنی ابی بکربن کلاب در نواحی علیای نجد. (از معجم البلدان ) ۞ .
باسره . [ س َ رَ / رِ ] ۞ (اِ) کشتزار. (فرهنگ اوبهی ). کشت و زراعت . (برهان قاطع). باسرم . (از انجمن آرای ناصری ). زمین کشتزار. (شرفنامه ٔ منیر...
باصره . [ ص ِ رَ ] (ع اِ) باصرة. چشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). دیده . عین . بصر. || در تداول دانشهای حکمت و ...
بعثرة. [ ب َ ث َ رَ ] (ع اِ)لون و رنگ . (ناظم الاطباء). رنگ چرکین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || وسخ و چرک . (ناظم الاطباء).
بعثرة. [ ب َ ث َ رَ ] (ع مص ) نظر کردن .(منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). نگریستن وتفتیش کردن . (از اقرب الموارد) ۞ . || تفتیش نمو...
حس باصرة. [ ح ِس ْ س ِ ص ِ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حس بصر. بینائی . قوه ٔ دیدن اشیاء. و آن یکی از حواس پنجگانه ٔ ظاهری است . رجوع ب...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.