باسق
نویسه گردانی:
BASQ
باسق . [ س ِ ] (ع ص ) نخل بلند بسق النخل ؛ طال . (تاج العروس ). ج ، بواسق .دراز. بالنده . (غیاث اللغات ). خرما بن دراز. بالیده . (آنندراج ) : تخم خرمایی ، به تربیتش [ خدای تعالی ] نخل باسق گشته . (گلستان ). || خرمایی است طیب و زردرنگ . (تاج العروس ). || میوه ای است زردرنگ نفیس . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
باسق . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است به بغداد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (تاج العروس ).
باسق . (اِخ ) تلفظ ترکی قوم باسک ۞ . رجوع به باسک و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1197 و لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 ص 30 شود.
باثق الکرم . [ ث ِ قُل ْ ک َ رَ ] (ع ص مرکب ) مرد بسیارعطا. (منتهی الارب ).