گفتگو درباره واژه گزارش تخلف باسق نویسه گردانی: BASQ باسق . (اِخ ) تلفظ ترکی قوم باسک ۞ . رجوع به باسک و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1197 و لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 ص 30 شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه واژه معنی باسق باسق . [ س ِ ] (ع ص ) نخل بلند بسق النخل ؛ طال . (تاج العروس ). ج ، بواسق .دراز. بالنده . (غیاث اللغات ). خرما بن دراز. بالیده . (آنندراج ) : ت... باسق باسق . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است به بغداد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (تاج العروس ). باثق الکرم باثق الکرم . [ ث ِ قُل ْ ک َ رَ ] (ع ص مرکب ) مرد بسیارعطا. (منتهی الارب ). نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود