گفتگو درباره واژه گزارش تخلف باش نویسه گردانی: BAŠ باش .(اِ) سکنه ٔ شهر و ده . (ناظم الاطباء). || قدیم . ۞ (ناظم الاطباء). و رجوع به باس شود. شاید تحریفی از باس و باستان است . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی ده باش ده باش . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) باشنده ٔ در ده . || اهلی . (یادداشت مؤلف ). رام و خانگی . (ناظم الاطباء). قققة؛ زاغ ده باش . (منتهی الارب ). زره باش زره باش . [ زَ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ابهررود است که در بخش ابهرشهرستان زنجان و 26هزارگزی باختر ابهر واقع است و 470 تن سکنه دارد. (از فر... شاد باش شاد باش . (اِ مرکب ) نام روز بیست و ششم است از ماههای ملکی . (فرهنگ جهانگیری ). || (صوت مرکب ) کلامی است که در مقام تحسین گویند و شاباش ... شاه باش شاه باش . (اِ مرکب ) شاباش در تداول عامه . سکه یا نقل که بر سر داماد و عروس نثار کنند. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به باش شود. راحت باش راحت باش . [ ح َ ] (حامص مرکب ) آسایش . آسودگی . || (اِ مرکب ) (از راحت + باش فعل امر) خطابی که هنگام تعلیم عملیات نظامی و ورزشی سربازان ... باش آچق باش آچق . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 20 هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ میاندوآب به شاهین دژ واقع اس... باش بلاغ باش بلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد که در 5500 متری خاورآغ کند و در 22500گزی شوسه ٔ میانه به ... باش سیز باش سیز. (اِخ ) دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد که در 13 هزار و پانصدگزی جنوب خاوری آغ کند و 23 هزارگزی شوسه ٔ م... باش سیز باش سیز.(اِخ ) دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز که در 8 هزارگزی جنوب باختری بستان آباد و 6هزارگزی راه شوسه ٔ بستان آب... باش سیز باش سیز. (اِخ ) دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز که در 18 هزارگزی جنوب بستان آباد و 15 هزارگزی راه شوسه ٔ تبریز به ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۷ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود