گفتگو درباره واژه گزارش تخلف باش نویسه گردانی: BAŠ باش .(اِ) سکنه ٔ شهر و ده . (ناظم الاطباء). || قدیم . ۞ (ناظم الاطباء). و رجوع به باس شود. شاید تحریفی از باس و باستان است . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی باش برات باش برات . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه که در 44 هزارگزی جنوب خاوری شاهین دژ و 4 هزارگزی شمال ... باش کردن باش کردن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) باقی ماندن . بسر بردن . زندگانی کردن : چنانکه ماهی جز در آب زندگانی و باش نتواند کردن . (فیه مافیه ص 1). و ... باش یوزخه باش یوزخه . [ خ َ ] (اِخ ) محلی نزدیک گرگان رود قریب قره سو و در شش میلی ملاقلیچ خان . رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ص 91 و 94 و 100 مت... بیابان باش بیابان باش . (نف مرکب ) آنکه در بیابان زندگی کند. (یادداشت بخط مؤلف ). بدوی . (بحر الجواهر). کسی که در بیابان منزل دارد: تازیان بیابان باش ... باش بولاق باش بولاق . (ترکی ،اِ مرکب ) سرچشمه . (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ایران ). باش داشتن باش داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) اقامت داشتن . سکونت داشتن . منزل داشتن : همچو مارانند که در خاک باش دارند. (معارف بهاءالدین ولد). باش ساروق باش ساروق . (اِخ ) دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد که در 5 هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی مشهد به تهران واقع است . ناحیه ای... باش قشلاق باش قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان که در 51 هزارگزی باختر قیدار و 39 هزارگزی راه کاروان ر... باش قشلاق باش قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قرار توره بخش دیوان دره ٔ شهرستان سنندج که در 34 هزارگزی شمال دیواندره و 4 هزارگزی باختر قالو... زاغ ده باش زاغ ده باش . [ غ ِ دِه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاغ اهلی است که بعربی قققه گویند. رجوع به منتهی الارب و اقرب الموارد ۞ و زاغ اهلی و... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۷ ۶ ۷ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود