بتر
نویسه گردانی:
BTR
بتر. [ ب َ] (ع مص ) بریدن . (ترجمان علامه جرجانی ) (زوزنی ) (صراح اللغه ). از بیخ برکندن . (آنندراج ). || بریدن دم . (منتهی الارب ). دم بریدن ، و دم بریده را ابتر گویند. || بریدن شریان را بتر گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نزد اطباء بریدن عروق و اعصاب ازطریق پهنا باشد و نیز اطلاق میشود بر برداشتن پوست بدن از روی شریان و آویختن شریان بوسیله قلابی چند و بستن هریک از طرفین شریان را با رشته ای از ابریشم ، آنگاه بریدن شریان را به دو قطعه برای آنکه بین آن دو قطعه داروهائی که جهت بند آمدن خون سودمند است بنهند. (از بحر الجواهر). || بی چیز شدن . (آنندراج ). ابتر، مفلس و بی چیز است . (از منتهی الارب ). || ناتمام داشتن . (ناظم الاطباء). || بی فرزند شدن . (آنندراج ). || (اصطلاح عروض )جمع کردن حذف و قطع در متقارب و مدید و در این صورت فعولن فع ماند و فاعلات فعلن به اسکان هر دو. (یادداشت مؤلف ). در ازاحیف عرب اسقاط وتد فعولن است «لن » بماند «فع» بجای آن بنهند و آن را ابتر خوانند و بعضی گفته اند کی بتر در فعولن اجتماع حذف و قطع است و هر دو یکی است . (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بتر. [ ب َ ت َ ] (ن تف ) مخفف بدتر. (از آنندراج ). نکوهیده تر، و آن را بَتَّر (با تشدیدتاء) نیز خوانده اند. (از ناظم الاطباء) : یکی ترک بدنام ا...
بتر. [ ب َ ت َ ] (ع مص ) بریدن دم . (از دزی ج 1 ص 50). بریده دم شدن . (از آنندراج ). دم بریده کردن . و رجوع به بتر شود.
بتر. [ ب ُ ] (اِخ ) نام محلی در اندلس . (از معجم البلدان ).
بتر. [ ب ُ ] (اِخ ) نام کوهستانی است و گفته شده است که بتر بیش از هفت فرسنگ عرض و بیست فرسنگ طول دارد و در سرزمین بنی عمروبن کلاب است ...
بتر. [ ب ُ ] (اِ) در اصلاح ورق بازان ، بد آوردن در بازی . ورق بد به دست بازیکن رسیدن چنان که بیم باختن باشد.
بطر. [ ب َ ] (ع مص ) کفانیدن جراحت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ریش بشکافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). شکافتن . زخم . (مؤید الفضلاء) (غ...
بطر. [ ب َ طَ ] (ع مص ) سخت شادی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در شادی و تنعم از حد درگذشتن . (ترجمان علامه جرجانی ص 26). سخت شاد ش...
بطر. [ ب َ طِ ] (ع ص ) بزرگ منش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || فیرنده . (منتهی الارب ). || کسی که مکروه دارد چیزی را که سزاوار کراهت ...
بطر. [ ب َ طِ ](اِخ ) نصربن احمدبن بطر. محدث بود. (منتهی الارب ).
بطر. [ب ِ ] (ع اِ) رایگان ، یقال : ذهب دمه بطراً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). باطل و هدرشده خون . (آنندراج ).