اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بخم

نویسه گردانی: BḴM
بخم .[ ب َ خ َ / ب ِ خ َ ] (ص مرکب ) منحنی . خمیده . خم دار. باخم : پشت بخم . زلف بخم . (یادداشت مولف ) :
بینی آن زلفین او چون چنبری بالا بخم
کش بلخج اندر زنی ایدون شود چون آبنوس .

طیان .


دو نرگس دژم ّ و دو ابرو بخم
ستون دو ابرو چو سیمین قلم .

فردوسی .


کی نشینیم نگارا من و تو هر دو بهم
کی نهم روی بدان روی و بدان زلف بخم .

فرخی .


پس از این نیز، هیچ خم ندهد
پشت جاه ترا سپهربخم .

مسعودسعد.


قد من شد چو دو زلف بخم دوست بخم
دل من شد چو دو چشم دژم دوست دژم
دل دژم گشتم و قدچفته و زینگونه شود
دیده چون چشم دژم بیند وزلفین بخم .

ادیب صابر (از انجمن آرا).


ماه تو در مشک بخم
لعل تو با جزع دژم
شهدی است در آغوش سم
نفعی است در کام ضرر.

اثیر اخسیکتی .


۞
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
بخم . [ ] (اِ) شرابی را نامند که ازآرد گندم و امثال آن سازند. (فهرست مخزن الادویه ).
بخم . [ ب َ خ َ / ب َ ] (اِخ ) ولایتی است که مشک خوب از آن جا آورند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ ...
خم بخم . [ خ َ ب ِ خ َ ] (ص مرکب ) به هم حلقه شده . بهم پیچیده . (ناظم الاطباء).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.