بدوح
نویسه گردانی:
BDWḤ
بدوح . [ ب ُ ] (ع مص ) بریدن و دریدن . (از منتهی الارب ): بدح الحبل ؛ برید آن ریسمان را. (ناظم الاطباء). || شکافتن : بدح العود بدحاً و بدوحاً؛ شکافت آن چوب را. (از ناظم الاطباء). || زدن : بدحه بالعصا؛ زد او را بعصا. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || ناگاه پیش آمدن : بدح فلاناً بالامر؛ ناگاه پیش آورد فلان را کار. (از منتهی الارب ). || فاش کردن : بدح بالسر؛ فاش کرد آن راز را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || خرامیدن زن . (تاج المصادر بیهقی ). برفتار خوش خرامیدن زن . (ازمنتهی الارب ) (از معجم متن اللغة) (آنندراج ): بدحت المراءة بدوحاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || فروماندن شتر از گرانی بار. (آنندراج ): بدح البعیر عن الحمل ؛ فروماند آن شتر از گرانی بار، و کذلک بدح الرجل عن حمالته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
بدوح . [ ب ُدْ دو ] (اِخ ) ۞ نام ملک حافظ نامه ها. (یادداشت مؤلف ) ۞ . نام جن و بقولی فرشته ای که اعمال خارق العاده بدو نسبت دهند و در ع...
بُدّوح کلمه ساختگی طلسمی که از عناصر[ حروف ابجد] درون خانه های مربّع سحریِ سه در سه ساخته شده است . از حروف این مربع ، کلمه های مشابه دیگری ، مانند بط...
بدوة. [ ب َ وَ ] (ع اِ) کناره ٔ رود. (ناظم الاطباء). جانب وادی . (از اقرب الموارد). بدوتا الوادی ؛ دو کناره ٔ رود. (منتهی الارب ).
بدوه . [ ب ُ ] (اِخ ) بودا. (از مزدیسنا ص 171). و رجوع به بودا شود.