برجای
نویسه گردانی:
BRJAY
برجای . [ ب َ ] (ص مرکب ) (از: بر + جای ) ثابت . پایدار. برقرار. برمکان و برمحل . (ناظم الاطباء) : پادشاهان ما را آنانکه گذشته اند ایزدشان بیامرزاد و آنچه برجایند باقی داراد. (تاریخ بیهقی ). رجوع به برجا شود.
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
برجای. {بَ یِ}. (حرف اضافه ٔ مرکب). در حقِ کسی یا چیزی، نسبت به کسی یا چیزی. در عوضِ، در ازاء. در بابِ، در خصوصِ. ////////////////////////////////////...
نه برجای . [ ن َ ب َ ] (ص مرکب ) نابرجای . (فرهنگ خطی ). نابجا. بی جا : نه برجای هر کار ناسازواربود چون پلی ز آن سوی جویبار.اسدی .
پای برجای . [ ب َ ] (ص مرکب ) پابرجا. استوار. ستوار. پایدار. ثابت . مستقیم . راسخ . ایستاده . محکم . وطید. ثابت قدم : چو گفتار پیران بران سان شن...
برجای مانده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مانده و خسته و فرسوده از ماندگی . (ناظم الاطباء). || مبتلا به بیماری فالج . || بازپس مانده . وا...
برجای ماندگی . [ ب َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حاصل مصدر است از برجای ماندن سستی و ماندگی و بازماندگی درجای . || فالج . || اندوه و رنج . (نا...