اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بردار

نویسه گردانی: BRDʼR
بردار. [ ب َ ] (نف مرکب ) بردارنده . || پذیرنده . قبول کننده . (یادداشت مؤلف ). این کلمه به صورت مزید مؤخر در ترکیبات ذیل به کار رود که برخی درمعنی بردارنده و برخی در معنی پذیرنده بکار روند:
- آب بردار (سخن و گفتار) ؛ دوپهلو و نیش دار و کنایه آمیز.
- آفتابه بردار ؛ حامل آفتابه .
- افسون بردار؛ افسون پذیر: او مار افسون برداری نیست .
- باربردار ؛ حامل . حمال . بارکش :
گاوان و خران باربردار
به ز آدمیان مردم آزار.

سعدی .


- بخیه بردار ؛ قابل بخیه زدن .
- بهره بردار ؛ سودبرنده . نفعبرنده .
- پسه بردار ؛ خادم بردارنده ٔ دامان بلند زنان از دنبال چون دامن عروس .
- تخلف بردار ؛ پذیرا و قابل تخلف .
- ترک بردار ؛ قابل ترک برداشتن .
- تعطیل بردار ؛ قابل تعطیل شدن : قوانین مشروطیت تعطیل بردار نیست .
- تمشیت بردار ؛ قابل نظم داشتن .
- توجیه بردار ؛ قابل تشریح شدن .
- چاره بردار ؛ چاره پذیر.
- چکش بردار ؛ حامل چکش .
- || چکش پذیر.
- دست بردار ؛ صرفنظرکننده . چشم پوشنده .
- دل بردار ؛ ترک علاقه کننده .
- رفوبردار ؛ قابل رفو شدن .
- رنگ بردار ؛ رنگ پذیر.
- سوسه بردار ؛ خدشه پذیر: فلان سوسه بردار نیست ؛ خدشه پذیر نیست .
- سوهان بردار ؛ حامل سوهان . سوهان پذیر.
- شن بردار ؛ حامل شن .
- شوخی بردار ؛ قابل شوخی تلقی شدن .
- عکسبردار ؛ عکاس .
- فرمانبردار ؛ مطیع. فرمانبر.
- کلاه بردار ؛ حقه باز.
- گودبردار ؛ گودکن .
- نظم بردار ؛ قابل منظم شدن .
- نقش بردار ؛ نقش پذیر.
- نقشه بردار ؛ نقشه کش .
- وصله بردار ؛ قابل درپی شدن .
رجوع به هریک از این ترکیبات در جای خودشود.
|| (ن مف ) برداشته و بلند ساخته . (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
سوسه بردار. [ س َ / س ِ ب َ ] (نف مرکب ) خدشه پذیر. (یادداشت بخط مؤلف ).
بهره بردار. [ ب َ رَ / رِ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه از حاصل و سود چیزی استفاده می کند. (فرهنگ فارسی معین ).
نقشه بردار. [ ن َ ش َ / ش ِ ب َ ] (نف مرکب ) نقشه کش . که نقشه ٔ چیزی یا جائی را بر کاغذ ترسیم کند.
نیزه بردار. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که نیزه برمی دارد و دارای نیزه است . (ناظم الاطباء). حامل نیزه . که نیزه ٔ پهلوان را در ج...
فیلم بردار. [ ب َ ] (نف مرکب ) فیلم بردارنده . کسی که فیلم سینمائی برمیدارد. (فرهنگ فارسی معین ).
نشان بردار. [ ن ِ شام ْ ب َ ] (نف مرکب ) علم بردار فوج . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بیرقدار. که بیرق و رایت را حمل می کند.
بردار و بدو. [ ب َ رُ ب ِ دَ /دُو ] (ص مرکب ) دزد و عیار که چیزی را از پیش کسی به چستی بردارد و راه خود گیرد، گویند فلانی طرفه بردار و بدوی ...
فرمان بردار. [ ف َ مام ْ ب ُ ] (نف مرکب ) مطیع و رام و تابع. (ناظم الاطباء). مطیع. فرمان بر : میر ابواحمد محمود که میران جهان بندگانند مر او را هم...
تصویر واژه ای عربی و بردار، پارسی است؛ و پارسی هر دو اینهاست: پوتالاک (پوتال از سنسکریت: پوتَّلَ= تصویر + «اک») روپادا (روپا= تصویر؛ سنسکریت + «دا»)...
پرمان بردار. [ پ َ ب ُ ] (نف مرکب ) فرمانبردار. مطیع : اما چون فرمان خداوند برین جمله است پرمانبرداریم . (تاریخ بیهقی ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.