بری
نویسه گردانی:
BRY
بری ٔ. [ ب َ ] (ع ص ) پاک از چیزی و بیزار. (منتهی الارب ). بیزار. (دهار). بی جرم . (نصاب ). خِلْو. طِلق . (منتهی الارب ). ج ، بَریئون ، بُرَآء، بِراء، أبراء، أبرئاء، أبریاء، بُراء، بِراء. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) : اًننی بری ٔ مما تشرکون . (قرآن 19/6 و 78). اَنّی بَری ٌٔ ممّا تشرکون . (قرآن 54/11)؛ من بیزارم از آنچه شرک می آورید. اًنی بری ٔ منکم . (قرآن 48/8)؛ من از شما بیزارم . اًن اﷲ بری ٔ من المشرکین . (قرآن 3/9)؛ همانا خداوند از مشرکان بیزار است . أنا بری ٔ مماتعملون . (قرآن 41/10، 216/26)؛ من از آنچه انجام میدهید بیزارم . و رجوع به سوره ٔ 4 (النساء) آیه ٔ 112 وسوره ٔ 11 (هود) آیه ٔ 35، و سوره ٔ 59 (الحشر) آیه ٔ 16 از قرآن کریم شود. بری . و رجوع به بَری شود. || به شده از بیماری . ج ، بِراء. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۸۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
بری . [ ب َرْی ْ ] (ع مص ) تراشیدن تیر را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تراشیدن . (تاج المصادربیهقی ). || مانده و لاغر کردن سفر کسی ...
بری . [ ب َرْی ْ ] (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ).
بری . [ ب َ را ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ). خاک روی زمین . (دهار). تراب . (اقرب الموارد).
بری . [ ب َ ] (از ع ، ص ) بری ٔ. بری ّ. برکنار. دور : بر حال من گِری که بباید گریستن بر عاشق غریب ز یار و ز دل بری . فرخی .بری دان ز افعال چ...
بری . [ ب َ ری ی ] (ع ص ) تراشیده یا نیکو تراشیده ٔ تیر و قلم و مانند آن . (از منتهی الارب ). صفت است از مصدر بَرْی به معنی تراشیدن . (از اق...
بری . [ ب َ ری ی ] (ع ص ) به معنی بری ٔ است . (از اقرب الموارد). بی عیب . (دهار). و رجوع به بری ٔ و بَری شود.
بری . [ ب َرْ ری ] (ص نسبی ) منسوب به برّ. خلاف بحری . (اقرب الموارد). هر شی ٔ که در زمین خشک و صحرا باشد. (غیاث ). بیابانی . دشتی . || موج...
بری . [ ب ِرْ ری ] (ص نسبی ) منسوب به بِرّ، و تأنیث آن برّیة است . (یادداشت دهخدا). رجوع به بر و بریة شود.
بری . [ ب ُ را ] (ع اِ) ج ِ بُرة. (منتهی الارب ). رجوع به برة شود.
بری . [ ب ُرْ را ] (ع اِ) کلمه ٔ طیبه . (از منتهی الارب ). سخن نیک و طیب ، و آن مأخوذ ازبِرّ است به معنی لطف و شفقت . (از ذیل اقرب الموارد...