بزاز
نویسه گردانی:
BZʼZ
بزاز.[ ب َزْ زا ] (اِخ ) حسن بن حسین . از شعرا و علمای موصل است . رجوع به الاعلام زرکلی و معجم المطبوعات شود.
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
بزاز. [ ب َزْ زا ] (ع ص ، اِ) جامه فروش ، چرا که بَزّ بعربی جامه را گویند. (از غیاث اللغات از کشف و مؤید). جامه و متاع فروش . (منتهی الارب ...
بزاز. [ ب َ ] (اِ) تسمه ٔ چرمی و بند کفش . (ناظم الاطباء).
بزاز. [ ب ُ ] (اِ) خانه ٔ درودگران یا کفش فروشان . (ناظم الاطباء).
بزاز. [ ب َزْ زا ] (اِخ ) شهرکیست میان مذار و بصره در کنار شهر میسان . (از معجم البلدان ).
ابن بزاز. [ اِ ن ُ ب َزْ زا ] (اِخ ) درویش توکلی بن اسماعیل . صاحب حبیب السیراز او نام می برد. کتاب صفوةالصفا در مناقب و احوال و گفته های شیخ...
حامد بزاز. [ م ِب َزْ زا ] (اِخ ) رجوع به حامدبن احمدبن هیثم شود.
حسن بزاز. [ ح َ س َ ن ِ بَزْ زا ] (اِخ ) ابن صباح مکنی به ابوعلی واسطی ، در 249 هَ . ق . درگذشت . او راست : «العمل بذات الحلق » و کتاب «الکرة»...
علی بزاز. [ ع َ ی ِ ب َزْ زا ] (اِخ ) ابن معلی بزاز سینیزی . محدث بود. رجوع به علی (ابن معلی ...) شود.
کلان بزاز. [ ک َ ب َزْ زا ] (اِخ ) خواجه ... به گفته ٔ صاحب مجالس النفائس از مردم شهر هرات بود و مطلع زیر از اوست :انجم مشمر آنکه در این گنب...
ابراهیم بزاز. [ اِ م ِ ب َزْ زا ] (اِخ ) از این شاعر بیتی در لغت نامه ٔ اسدی برای کلمه ٔ نوفه شاهد آمده است :با نعره ٔ اسبان چه کنم لحن مغنی...