اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بزرگ

نویسه گردانی: BZRG
بزرگ . [ ب َ رَ ] (اِ) بزرک . تخم کتان . (ناظم الاطباء). دانه ایست که از آن روغن چراغ گیرند و بعربی کتان گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به بزرک شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
بزرگ پای . [ ب ُ زُ ] (ص مرکب ) آنکه پای بزرگ دارد. (یادداشت بخط دهخدا) : گنگی بلندبینی ، گنگی بزرگ پای محکم سطبرساقی ، زین گردساعدی .عسجدی .
بزرگ دلی . [ ب ُ زُ دِ ] (حامص مرکب ) تکبر. (زمخشری ). بذخ . (یادداشت بخط دهخدا).
بزرگ ران . [ ب ُ زُ ] (ص مرکب ) ران کلان . دارای ران ستبر.
بزرگ رای . [ ب ُ زُ ] (ص مرکب ) آنکه رای بزرگ دارد. بلنداندیشه . کسی که رای و اندیشه ٔ قوی دارد : کآن تخت نشین که اوج سای است خرد است ولی...
بزرگ سال . [ ب ُ زُ ] (ص مرکب ) سالخورده . مسن . معمر. بزادبرآمده . (آنندراج ). مسن و کلانسال . (ناظم الاطباء). مقابل خردسال . سالمند. (یادداشت ب...
بزرگ سپل . [ ب ُ زُ س َ پ َ ] (ص مرکب ) جمل عیثوم ؛ شتر بزرگ سپل . (یادداشت دهخدا از منتهی الارب ). و رجوع به سپل شود.
بزرگ شکم . [ ب ُ زُ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) بطین . کلان شکم . شکم گنده . اَبطن . عثجل . اجوف . (یادداشت بخط دهخدا).
بزرگ عطا. [ ب ُ زُ ع َ ] (ص مرکب ) بزرگ دهش . بسیاربخشش : صفتش مهتر گشاده کف است لقبش خواجه ٔ بزرگ عطا. فرخی .ای ستوده خوی ستوده سخن ای بلنداخ...
بزرگ عفو. [ ب ُ زُ ع َف ْوْ ] (ص مرکب ) آنکه عفو و گذشت او بزرگ باشد. با عفو بسیار : پاکیزه دین و پاک نژاد و بزرگ عفونیکودل و ستوده خصال و نِکو...
بزرگ گوش . [ ب ُ زُ ] (ص مرکب ) دارای گوش بزرگ . کلان گوش .
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۷ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.