بزرگ
نویسه گردانی:
BZRG
بزرگ . [ ب ُ زُ ] (اِخ )ابن شهریار. ناخدا، سیاح و رحاله و دریانوردی ایرانی از مردم رامهرمز که در سده ٔ سوم هجری میزیسته است .او راست : عجائب الهند بره و بحره و جزائره . این کتاب در لیدن و مصر بطبع رسیده است . (یادداشت بخط دهخدا). در معجم المطبوعات ، این نام یزدک یا یزرک بن شهریارضبط شده است . و رجوع به دائرة المعارف فارسی شود.
واژه های همانند
۱۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
آب بزرگ . [ ب ِ ب ُ زُ ] (اِخ ) نام شعبه ٔ غربی و اصلی رود کارون که در بند قیر بشعبه ٔ شرقی یا آب گرگر پیوندد.
بزرگ دلی . [ ب ُ زُ دِ ] (حامص مرکب ) تکبر. (زمخشری ). بذخ . (یادداشت بخط دهخدا).
بزرگ ران . [ ب ُ زُ ] (ص مرکب ) ران کلان . دارای ران ستبر.
بزرگ رای . [ ب ُ زُ ] (ص مرکب ) آنکه رای بزرگ دارد. بلنداندیشه . کسی که رای و اندیشه ٔ قوی دارد : کآن تخت نشین که اوج سای است خرد است ولی...
بزرگ سال . [ ب ُ زُ ] (ص مرکب ) سالخورده . مسن . معمر. بزادبرآمده . (آنندراج ). مسن و کلانسال . (ناظم الاطباء). مقابل خردسال . سالمند. (یادداشت ب...
بزرگ سپل . [ ب ُ زُ س َ پ َ ] (ص مرکب ) جمل عیثوم ؛ شتر بزرگ سپل . (یادداشت دهخدا از منتهی الارب ). و رجوع به سپل شود.
بزرگ شکم . [ ب ُ زُ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) بطین . کلان شکم . شکم گنده . اَبطن . عثجل . اجوف . (یادداشت بخط دهخدا).
بزرگ عطا. [ ب ُ زُ ع َ ] (ص مرکب ) بزرگ دهش . بسیاربخشش : صفتش مهتر گشاده کف است لقبش خواجه ٔ بزرگ عطا. فرخی .ای ستوده خوی ستوده سخن ای بلنداخ...
بزرگ عفو. [ ب ُ زُ ع َف ْوْ ] (ص مرکب ) آنکه عفو و گذشت او بزرگ باشد. با عفو بسیار : پاکیزه دین و پاک نژاد و بزرگ عفونیکودل و ستوده خصال و نِکو...
بزرگ گوش . [ ب ُ زُ ] (ص مرکب ) دارای گوش بزرگ . کلان گوش .