اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بزه

نویسه گردانی: BZH
بزه . [ ب ُ زَ / زِ ] (اِ) زمین پشته . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ):
الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سد
بکوه اندر شَخ ّ است و بزه بر شخ و راود.

عسجدی .


|| میوه ایست گرد و خوشبو که مزه ٔ خوب دارد. (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی از میوه ٔ خوشبوی . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || جدی . بزغاله . بزیچه . (یادداشت بخط دهخدا) : اما گوشت بزه ، آن خون که از وی خیزد نیک بود، از قبل آنکه اندر مزاج وی حرارت و رطوبت کمتراست که اندر گوشت بره . (الابنیه عن حقایق الادویه از یادداشت دهخدا). || (اِخ ) برج بزه ؛ برج جدی . (یادداشت بخط دهخدا) :
چو خورشید آید ببرج بزه
جهان را ز بیرون نماند مزه .

ابوشکور.


|| (پسوند) این کلمه مزید مؤخر آید چنانکه در کلمات توبزه ، تربزه (هندوانه )، خربزه (بطّیخ )، کمبزه .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
بذة. [ ب ِ ذْ ذَ ] (ع اِ) بهره ای از هر چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نصیب ، لغتی در دال . (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.