بسر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        BSR
    
							
    
								
        بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن  ابی بسر مازنی . پدر عبداﷲبن  بسر از بنی  مازن بن  منصوربن  عکرمه . در صحیح  مسلم  نام  وی  در ضمن  حدیثی  که  از عبداﷲبن  بسر پسر وی  نقل  شده ، آمده  است . او دو پسر و دخترش  صحبت  حضرت  رسول  (ص ) را درک  کرده اند. (از الاصابة باختصار). و رجوع  به  الاصابة ج  1 ص 153 و قاموس الاعلام  ترکی  ج  2 شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن  حضرمی  وی  ازصحابیانی  بود که  به  حمص  فرود آمد و بگفته ٔ احمدبن  محمدبن  عیسی ، ابوالمثنی  از وی  روایت  کرده  اس...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسر.[ ب ُ ] (اِخ ) ابن  عبید. تابعی  است . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن  عصمت  مزنی  از سادات  مزینه  بود و بگفته ٔ ابوبشر آمدی  از پیامبر (ص ) شنید که  می فرمود کسی  که  جهینه  را بیازارد مرا آزرده...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) سلمی  پدر رافع است . رجوع  به  بشر و الاصابة ج  1 ص 154 و الاستیعاب  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن  محجن  دیلی . تابعی  است . (منتهی  الارب ). تابعی  مشهوریست  بنا به  عقیده ٔ بخاری  و جمهور محدثان  ولی  بغوی  و جز او وی  را ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) دهیست  به  حوران . (منتهی  الارب ). نام  قریه ای  از اعمال  حوران  از اراضی  دمشق  در سرزمینی  که  آن  را لحا گویند... آورده اند ک...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسر. [ ب ُ ] (اِخ )نام  دهی  در بغداد. (از منتهی  الارب ) (ناظم الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسر. [ ب ُ س َ ](ع  اِ) ج ِ بسرة. (ناظم الاطباء). رجوع  به  بسرة شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسر. [ ب ُ س ِ ] (اِخ ) نام  وزیر نصرانی . (غیاث ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسر. [ ب ِ س َ ] (ق  مرکب )  ۞  بروی  سر. بطرف  سر و بسمت  سر.  ||  (اِ مرکب ) انتها و نوک . (ناظم الاطباء).