اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بسر

نویسه گردانی: BSR
بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن جِحاش ۞ ، ابن جَحّاش . از خاندان قرشی بودکه به حمص فرود آمد و هم بدانجا درگذشت . مردم عراق او را بسر و مردم شام وی را بشر نامند. گویند بجز جبیربن نفیر کسی از وی روایت نکرد. (از الاصابة باختصار). و رجوع به ج 1 ص 153 همین کتاب و تاج العروس شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
بصر. [ ب َ ص َ ] (ع اِمص ) بینائی . ج ، ابصار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (مؤید الفضلاء) : رادی آمیخته است با کف اوهمچو بادیده ٔ بصیر بصر...
بصر. [ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن ابراهیم . صاحب عقدالفرید در بحث از نخستین کسانی که خط عربی را وضع کرده اند آرد: نخستین کسانی که خط عربی را...
بصر. [ ب ُ ص ُ / ب ُ ص َ ] (اِخ ) موضعی . (ازناظم الاطباء). نام موضعی . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
بثر. [ ب َ ] (ع مص ) آبله ٔ ریزه برآوردن روی کسی : بثر وجهه بثراً. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بُثور. (منتهی الارب ).
بثر. [ ب َ ] (ع اِ) چیزی از تن برجسته . (تاج المصادر بیهقی ). آبله ریزه که براندام برآید. (آنندراج ) (منتهی الارب ). هرچه از تن واندام مرد...
بثر. [ ب َ ث ِ ] (ع مص ) آبله ٔ ریزه برآوردن روی کسی . بَثر. بثور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر مذکور شود. || (اِ) آبله ریز...
بثر. [ ب َ ث ِ ] (ع ص ) نعت از بثر و بثور، آبله ٔ ریزه برآورده . جوش دار. آنکه آبله ریزه برآورده است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ک...
بثر. [ ب َ ] (اِخ ) آبی است در ذات عرق یا موضعی است . (منتهی الارب ).
نور بصر. [ رِ ب َ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روشنی چشم . || کنایه از وجود بسیار عزیز که دیدارش روشنی بخش چشم و دل است . یار و فرزند گرام...
روشن بصر. [ رَ / رُو ش َ ب َ ص َ ] (ص مرکب ) پاک نظرو بینا. (ناظم الاطباء). روشن بین . دانا : خرد را تو روشن بصر کرده ای چراغ هدایت تو برکرده ای ....
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۱۰ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.