بسر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        BSR
    
							
    
								
        بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن  محجن  دیلی . تابعی  است . (منتهی  الارب ). تابعی  مشهوریست  بنا به  عقیده ٔ بخاری  و جمهور محدثان  ولی  بغوی  و جز او وی  را در شمار صحابه  آورده اند. رجوع  به  الاصابة ج  1 ص 186 شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        بسر زلف  صحبت  داشتن . [ ب ِ س َ رِ زُ ص ُ ب َ ت َ ] (مص  مرکب ) کنایه  از پریشان  و تیره  روز بودن . (غیاث ) (آنندراج ). پریشان  بودن  و کردن . (مجمو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بصر /basar/ ۱. بینایی؛ حس بینایی. ۲. چشم. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. چشم، دیده، عین ۲. بینایی ۳. بینش، دید، آگاهی
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بصر.[ ب َ ] (ع  مص ) بریدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی  الارب ).  ||  دو کرانه ٔ چرم  و غیر آن  بهم  باز نهاده  دوختن . (منتهی  الارب ) (از ناظ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بصر. [ ب ُ ] (ع  اِ) جانب  و کرانه ٔ هرچیز. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی  الارب ).  ||  پنبه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).  ||  چرم . (منتهی  الارب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بصر. [ ب َ / ب ُ ](ع  اِ) جلد و پوست . (ناظم الاطباء). پوست . (منتهی  الارب ).  ||  چرم . (ناظم الاطباء) (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بصر.[ ب َ / ب ِ / ب ُ ] (ع  اِ) نوعی  صدف . (دزی  ج 1 ص 91).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بصر. [ ب ُ / ب َ / ب ِ ] (ع  اِ) سنگ  ستبر. (ناظم الاطباء). سنگ  سطبر. (آنندراج )  ۞  (منتهی  الارب ). سنگ  سخت  که  با سپیدی  زند. (از مهذب  الاسماء)...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بصر. [ ب ِ ] (ع اِ) بصره . سنگ  سپید نرم . (ناظم الاطباء) (منتهی  الارب ). سنگ  سفید نرم . (آنندراج ). ج ، بصار. سنگ  سست  که  با سپیدی  زند. (از مهذب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بصر. [ ب َ ص َ ] (ع  مص ) بینا گردیدن  و دانستن . (آنندراج ) (منتهی  الارب ). بصارت . و رجوع  به  بصارت  شود.