بسر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        BSR
    
							
    
								
        بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن  محجن  دیلی . تابعی  است . (منتهی  الارب ). تابعی  مشهوریست  بنا به  عقیده ٔ بخاری  و جمهور محدثان  ولی  بغوی  و جز او وی  را در شمار صحابه  آورده اند. رجوع  به  الاصابة ج  1 ص 186 شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        بصر. [ ب َ ص َ ] (ع  اِمص ) بینائی . ج ، ابصار. (ناظم الاطباء) (از منتهی  الارب ) (مؤید الفضلاء) : رادی  آمیخته  است  با کف  اوهمچو بادیده ٔ بصیر بصر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بصر. [  ] (اِخ ) ابن  اسماعیل بن  ابراهیم . صاحب  عقدالفرید در بحث  از نخستین  کسانی  که  خط عربی  را وضع کرده اند آرد: نخستین  کسانی  که  خط عربی  را...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بصر. [ ب ُ ص ُ / ب ُ ص َ ] (اِخ ) موضعی . (ازناظم الاطباء). نام  موضعی . (آنندراج ) (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بثر. [ ب َ ] (ع  مص ) آبله ٔ ریزه  برآوردن  روی  کسی : بثر وجهه  بثراً. (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد). بُثور. (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بثر. [ ب َ ] (ع  اِ) چیزی  از تن  برجسته . (تاج  المصادر بیهقی ). آبله  ریزه  که  براندام  برآید. (آنندراج ) (منتهی  الارب ). هرچه  از تن  واندام  مرد...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بثر. [ ب َ ث ِ ] (ع  مص ) آبله ٔ ریزه  برآوردن  روی  کسی . بَثر. بثور. (منتهی  الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع  به  مصادر مذکور شود.  || (اِ) آبله  ریز...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بثر. [ ب َ ث ِ ] (ع  ص ) نعت  از بثر و بثور، آبله ٔ ریزه  برآورده . جوش دار. آنکه  آبله  ریزه  برآورده  است . (از منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد). ک...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بثر. [ ب َ ] (اِخ ) آبی  است  در ذات  عرق  یا موضعی  است . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        نور بصر. [ رِ ب َ ص َ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) روشنی  چشم .  ||  کنایه  از وجود بسیار عزیز که  دیدارش  روشنی بخش  چشم  و دل  است . یار و فرزند گرام...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        روشن بصر. [ رَ / رُو ش َ ب َ ص َ ] (ص  مرکب ) پاک نظرو بینا. (ناظم  الاطباء). روشن بین . دانا : خرد را تو روشن بصر کرده ای چراغ  هدایت  تو برکرده ای ....