اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بسط

نویسه گردانی: BSṬ
بسط. [ ب ِ / ب ُ / ب َ س ُ ] (ع ص ، اِ) ناقه ای که بچه ٔ وی را با وی گذارند و باز ندارند، ج ، ابساط و بُسُط وبِساط و بضم شاذ است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || یده بسط و بسط مطلق دست او گشاده است و از آنست : یدا اﷲ بسطان ؛ یعنی دو دست وی منبسط است . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دست گشاده . دست گشوده . فراخ دست : یده بسط؛ دست او گشاده است . (منتهی الارب ). || ج ، بساط. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 26). ج ِ بسیط. رجوع به دو کلمه ٔ مذکور شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۶ ثانیه
رودبار بست . [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش بابلسر شهرستان بابل است . این دهستان در جنوب بابلسر و مغرب راه شوسه ٔبابلسر به بابل ...
بست و گشاد. [ ب َ ت ُ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) بستن و باز کردن . (فرهنگ فارسی معین ). نظم و نسق . (فرهنگ نظام ).حل و عقد. (فرهنگ نظام...
استخوان بست . [ اُ ت ُ خوا / خا ب َ ] (اِ مرکب ) جبیره . جبر.
معضل سازی - تنگنا فکنی
مشکل گشایی
شوخ بست شدن . [ ب َ ش ُ دَ ](مص مرکب ) پینه بستن . (یادداشت مؤلف ). شغه بستن . کَوَره بستن . سخت شدن پوست دست یا پا از کار بسیار.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بی چاک و بست . [ ک ُ ب َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در تداول ، صفت دهان آرند: دهانی بی چاک و بست ؛ که بی اندیشه هرچه خواهد گوید. (از یادداشت بخط ...
توچی پایه بست . [ پا ی ِ ب َ ](اِخ ) دهی از دهستان بخش مرکزی شهرستان رشت است که 137 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
رنگ بست کردن . [ رَ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با چاره و حیله ای رنگ را ثابت کردن . داخل کردن دوایی یا رنگی در رنگهای جامه یا فرش تا رنگ ثا...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۷ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
ناشناس
۱۳۸۸/۱۲/۰۴ Iran
0
0

بسط نشینی درست نیست، بست نشینی املای این واژه است و به معنی تحصن کردن


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.