 
        
            بسط
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        BSṬ
    
							
    
								
        بسط. [ ب ِ / ب ُ / ب َ س ُ ] (ع  ص ، اِ) ناقه ای  که  بچه ٔ وی  را با وی  گذارند و باز ندارند، ج ، ابساط و بُسُط وبِساط و بضم  شاذ است . (منتهی  الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).  ||  یده  بسط و بسط مطلق  دست  او گشاده  است  و از آنست : یدا اﷲ بسطان ؛ یعنی  دو دست  وی  منبسط است . (اقرب  الموارد) (ناظم الاطباء). دست گشاده . دست گشوده . فراخ دست : یده  بسط؛ دست  او گشاده  است . (منتهی الارب ).  ||  ج ، بساط. (ترجمان  تهذیب  عادل بن علی  ص  26). ج ِ بسیط. رجوع  به  دو کلمه ٔ مذکور شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        رودبار بست . [ ب َ ] (اِخ ) نام  یکی  از دهستانهای  بخش  بابلسر شهرستان  بابل  است . این  دهستان  در جنوب  بابلسر و مغرب  راه  شوسه ٔبابلسر به  بابل  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست  و گشاد. [ ب َ ت ُ گ ُ ] (ترکیب  عطفی ، اِمص  مرکب ) بستن  و باز کردن . (فرهنگ  فارسی  معین ). نظم  و نسق . (فرهنگ  نظام ).حل  و عقد. (فرهنگ  نظام...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        استخوان بست . [ اُ ت ُ خوا / خا ب َ ] (اِ مرکب ) جبیره . جبر.
                    
										
                 
            
									 
        
            
        
            
        
            
										
                
                
                    
											
                        شوخ بست  شدن . [ ب َ ش ُ دَ ](مص  مرکب ) پینه  بستن . (یادداشت  مؤلف ). شغه  بستن . کَوَره  بستن . سخت  شدن  پوست  دست  یا پا از کار بسیار.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بی چاک  و بست . [ ک ُ ب َ ] (ص  مرکب ، ق  مرکب ) در تداول ، صفت  دهان  آرند: دهانی  بی چاک  و بست ؛ که  بی اندیشه  هرچه  خواهد گوید. (از یادداشت  بخط ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        توچی پایه بست . [ پا ی ِ ب َ ](اِخ ) دهی  از دهستان  بخش  مرکزی  شهرستان  رشت  است  که  137 تن  سکنه  دارد. (از فرهنگ  جغرافیایی  ایران  ج 2).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        رنگ بست  کردن . [ رَ ب َ ک َ دَ ] (مص  مرکب ) با چاره  و حیله ای  رنگ  را ثابت  کردن . داخل  کردن  دوایی  یا رنگی  در رنگهای  جامه  یا فرش  تا رنگ  ثا...