 
        
            بسط
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        BSṬ
    
							
    
								
        بسط. [ ب ُ س ُ ] (ع  اِ) ج ِبساط، گستردنیها. شادروانها. (فرهنگ  فارسی  معین ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        بست  نصب . [ ب َ ت ِ ن َ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب )  ۞  بند یا گیره ای  که  برای  نگاه  داشتن  چیزی  بکار رود. (فرهنگ  فارسی  معین ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بند و بست . [ ب َ دُ ب َ ] (ترکیب  عطفی ، اِ مرکب ) آنچه  از آهن  وجامه  و جز آن  را بهم  بندند. (یادداشت  بخط مؤلف ).-  بند و بست  بودن  ؛ بسته  بود...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست  قلات . [ ب َ ق َ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  گوده  بخش  بستک  شهرستان  لار که  در 18 هزارگزی  شمال  خاور بستک  در دامنه  ارتفاعات  بست  فلات  ق...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست  کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص  مرکب ) منقبض  شدن . قبض  کردن . چنانکه  دوا یا غذایی  قابض . شدّ طبیعت . قبض  شدن .-  بست  کردن  شکم  ؛ (در تداول  خان...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست  و بند. [ ب َ ت ُ ب َ ] (ترکیب  عطفی ، اِمص  مرکب ) کنایه  از استحکام و ضبط و ربط باشد. (برهان ) (آنندراج ). استحکام  و ضبط. (رشیدی ). ترتیب  و ان...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        است  و بست . [ اَ ت ُ ب َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) حالات  و واقعات . (آنندراج  از فرهنگ  فرنگ ). این  ترکیب  جائی  دیده  نشد و گمان  نمیرود صحیح  باشد.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چاک  و بست . [ ک ُ ب َ ] (ترکیب  عطفی ، اِ مرکب ) بند و گشاد. در تداول  عوام  «دهان  بی  چاک  و بست » و «چاک  و بست  نداشتن  دهان » مصطلح  است  که  ده...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چفت  و بست . [چ ِ ت ُ ب َ ] (اِ مرکب ) چفت  و بند. چفت  و رزه . زلف  و زنجیر. (در اصطلاح  اهالی  فیض آباد بخش  تربت حیدریه ). -  امثال  : فلانی  دهنش ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست  نشستن . [ ب َ ن ِ ش َ / ش ِ ت َ ] (مص  مرکب ) پناهنده  شدن  در مشهد مقدسی  یا عتبه ای  از اعتاب  عالیات  یا خانه ٔ یکی  از مجتهدان  و علمای  بزرگ...