گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بش نویسه گردانی: BŠ بش . [ ب ِ ش َ ] (اِ) ۞ از اصطلاح هیئت هندیانست . رجوع به ماللهند ص 265 س 6 و 223 س 6 شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی بش بلاغ بش بلاغ . [ ب ِ ب ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 استان مرکزی ). بش آقاج بش آقاج . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور با 622تن سکنه . آب از قنات . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنها... خوش و بش خوش و بش . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ ب ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ادای احترام بمهمان بگفتار و پرسش . هش و بش عربی . (یادداشت مؤلف ). بش پرماق بش پرماق . [ ] (اِخ ) بنا بنقل حمداﷲ مستوفی نام ترکی جبال پنج انگشت در ولایت کردستان است که رودخانه ٔ قزل اوزن از آنجا برمیخیزد. (جغرافی... بش قارداش بش قارداش . [ ب ِ ] (اِخ ) ده کوچکی ازدهستان مرکزی بخش و حومه شهرستان بجنورد دارای چشمه های آب گرم معدنی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ... بش انداختن بش انداختن . [ ب ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه پشک انداختن . رجوع به پشک انداختن شود. خوش و بش کردن خوش وبش کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمد گفتن . احوال پرسیدن . (یادداشت مؤلف ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود