گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بش نویسه گردانی: BŠ بش . [ ب ِ ش َ ] (اِ) ۞ از اصطلاح هیئت هندیانست . رجوع به ماللهند ص 265 س 6 و 223 س 6 شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه واژه معنی بش بش . [ ب َ ] (اِ) پش . مطلق بند را گویند. (از برهان ). هر بندی عموماً. (ناظم الاطباء) (غیاث ) (از رشیدی ). بند هر چیز عموماً. (آنندراج ). بند بود آه... بش بش . [ ب ُ / ب َ ](اِ) بشک . فش . پش . کاکل آدمی . (برهان ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). در اوستا، برش ۞ «اسفا 1:2 ص 14» استی ، برزه ، بارز ۞ (پس گ... بش بش . [ ب ِ ] ۞ (فعل امر + ضمیر) امر بر دادن باشد یعنی بدهش . (برهان ). کلمه ٔ امر یعنی بدهش . (ناظم الاطباء). باو بده . بش بش . [ ب ِ ] (حرف اضافه + ضمیر) (در تداول عوام ) به او، به وی : کاغذ را بش دادم . بش بش . [ ب ِ ] (اِ) لغتی است هندی و درپهلوی وش و در اوستایی وِیش بمعنی زهر، بسیار بکار رفته . (یشتها ج 1 حاشیه ٔ ص 275). حکیم مؤمن آرد: بیش ... بش بش . [ ب ِ ] (ترکی ، عدد،اِ) عدد پنج در بازی نرد: شش و بش یعنی شش و پنج . بش بش . [ ب َ ] (ع حرف استفهام ) در تداول عوام اعراب شمال آفریقا بمعنی چگونه و چه چیز: بش تدعا؛ بای شی ٔ تدعا؟ و بش تعرف ؛ نام شما چیست ؟ (ا... بش بش . [ ب َ ش ش ] (ع مص ) بشاشة یا بشاشت . (از اقرب الموارد).گشاده رو بودن . (از اقرب الموارد). تازه روی و شادمان شدن . (منتهی الارب ) (از ناظم ... بش بش . [ ب َ ش ش ] (ع ص ) باش ّ. بشوش . بشاش . (اقرب الموارد). رجوع به صفات مذکور شود. شادکام و خرم و گشاده روی . (از برهان ). گشاده روی . (از ا... هش بش هش بش . [ هََ ش ْ شُم ْ ب َش ش ] (ع ص مرکب ، از اتباع ) تازه روی و خندان و شاداب . (یادداشت به خط مؤلف ): انا به هش بش ؛ ای فرح مسرور. (ا... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود