بعد
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        BʽD
    
							
    
								
        بعد. [ ب ُ ] (ع  مص ) ضد قرب . (از اقرب  الموارد). دور شدن . (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).  ||  مردن . (از اقرب  الموارد). بمردن . (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بَعَد. (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع  به  بَعَد شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۲۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        هم باد. [ هََ ] (ص  مرکب ) در اصطلاح  بنایان ، دو پی  یا دو قسمت  از دیوارکه  با هم  برابر و از نظر عرض  یا ارتفاع  در یک  سطح  باشد. یک نواخت . (یادد...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        یک باد. [ ی َ / ی ِ ] (ص  مرکب ) در اصطلاح  بنایان ، به معنی  برابر و مساوی . یک نواخت . هم باد. (یادداشت  مؤلف ). در یک  امتداد.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غم باد. [ غ َ ] (اِ مرکب ) ورم  دائم  در بیرون شکم  که  به  چشم  دیده  شود  ۞ .ظاهراً با «غم باده » یکی  است . رجوع  به  غم باده  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تف باد. [ت َ ] (اِ مرکب ) سموم . (یادداشت  بخط مرحوم  دهخدا).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خشت باد. [ خ ِ ] (اِ مرکب ) بادزن  کلان  که  به  حلقه های  سقف  وغیره  آویزند و این  در ولایت  هندوستان  مرسوم  است  و هردو را به  عربی  مروحه  خوانند...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش باد. [ خوَش ْ / خُش ْ ](ص  مرکب ) با باد نیکو. با باد خوب . رَیِّح : یوم  ریح ؛روزی  خوش باد. (یادداشت  مؤلف ). عذوت  الارض ؛ خوش باد گردید. عذا ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دره باد. [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  ایرج  بخش  اردکان  شهرستان  شیراز. واقع در 93هزارگزی  خاور اردکان  و 6هزارگزی  راه  شوسه ٔ شیراز به  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        باد هوا. [ دِ هََ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) وعده ٔ دروغ . هرچه  وجود ندارد. (آنندراج ) (مجموعه ٔمترادفات  ص 366) (هفت  قلزم ). عهد و پیمان  دروغ  و ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سرخ باد. [ س ُ ] (اِ مرکب )نام  مرضی  است . (آنندراج ). و رجوع  به  سرخ باده  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سرد باد. [ س َ ] (اِ مرکب ) آه  سرد. ناله ٔ سرد : همان  شهر ایرانش  آمد بیادهمی  برکشید از جگر سرد باد. فردوسی .چو گفتار موبد بیاد آمدش ز دل  بر یکی  ...