بل
نویسه گردانی:
BL
بل . [ ب ُ ] (از ع ، اِ) در تداول فارسی زبانان مخفف ابوالَ .... است ، چون : بلقاسم ، ابوالقاسم . بلحسن ، ابوالحسن ، و بودن بل در بلهوس و بلفضول و غیره از این «بل » بعید نمی نماید. (یادداشت مرحوم دهخدا). مخفف بوالَ ... عربی = ابوالَ ... در آغاز اعلام مانند: بلقاسم ، بوالقاسم ، ابوالقاسم . بلحسن ، بوالحسن ، ابوالحسن . بلفضل ، بوالفضل ، ابوالفضل . بلمعالی ، بوالمعالی ، ابوالمعالی . یا در اول اسماء معنی عربی مانند بلعجب ، بوالعجب ، ابوالعجب . بلهوس ، بوالهوس ، ابوالهوس . بلفضول ، بوالفضول ، ابوالفضول درآید. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بل در معنی فارسی آن شود.
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بل . [ ب ُل ل ] (ع ص ، اِ) ج ِ بَلاّء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به بلاء شود. || ج ِ اَبل ّ. (ناظم الاطباء). رجوع به ابل شود.
به ضم ب. نرینه در گویش کازرونی(ع.ش)
بل . [ ب ِ ] (اِخ ) گرترود مارگارت . دختر توماس بل . بانوی سیاح و باستان شناس انگلیسی و از مأمورین دولت بریتانیا در شرق نزدیک . وی در سال 1...
بل . [ ب ِ ] (اِخ ) الکساندر گراهام . فیزیکدان و دانشمند امریکایی . مخترع تلفون . وی بسال 1847 م . در ادمبورگ متولد شد و در تعقیب کارهای پدرش ،...
بل . [ ب ِ ] (فعل امر) کلمه ٔ امر، مخفف بهل ، یعنی بگذار، از مصدر هلیدن . (از ناظم الاطباء). مخفف بهل است که امر بر گذاشتن باشد یعنی بگذار. (ب...
بل . [ ب َل ل ] (ع ص ) حریص . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آنکه حقوق مردم را از خود به سوگند باطل کند و بازدارد. (منتهی الارب ) (از اقرب ا...
بل . [ ب َل ل ] (ع مص ) تر کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بِلّة.و رجوع به بلة شود. || ...
بل . [ ب َ ] (ع اِ) این کلمه گاهی بجای بنوالَ .... استعمال شود مانند بلحارث بجای بنوالحارث و بلقین بجای بنوالقین و بلخزرج بجای بنوالخزرج...
بل بل کردن . [ ب ِ ب ِ / ب َل ْ ل ُ ب َ ل ْ / ب َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، سخت بسرعت و بگستاخی سخن گفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا...
جرترود لوتلیان بل . [ جْرج ِ ل ُ ب ِ ] ۞ (اِخ ) بانوی مستشرق انگلیسی (1868 - 1926 م .) که دیوان حافظ را به انگلیسی ترجمه کرده و مقدمه ٔ قا...