گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بلق نویسه گردانی: BLQ بلق . [ ب ُ ل ُ ] (اِ صوت ) آوازی که از افکندن جسمی در آب برآید. آوازو صوت آب در هنگام انداختن کلوخ در آن : او ز بانگ آب پر می تا عنق نشنود بیگانه جز بانگ بلق .مولوی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه واژه معنی بلق بلق . [ ب َ ] (ع مص ) تمام گشادن در را یا سخت گشادن . (منتهی الارب ). در بگشادن . واگشادن در. (تاج المصادربیهقی ). در بگشادن . (المصادر زوزنی )... بلق بلق . [ ب َ] (اِخ ) ناحیه ایست در غزنه از سرزمین زابلستان . (ازمعجم البلدان ) (از مراصد) : آخر در این سال فروگرفتندش به بلق ، در پل خمارتگین... بلق بلق . [ ب َ ل َ ] (ع مص ) پیسه گردیدن . (منتهی الارب ). سیاه و سپید شدن . (از اقرب الموارد). بَلق . || سپیددست وپا شدن اسب تا ران . (منتهی ا... بلق بلق . [ ب َ ل َ ] (ع اِ) پیسگی . (منتهی الارب ). سیاهی و سپیدی . (از اقرب الموارد). بُلقة. ورجوع به بلقة شود. || سپیدی دست و پای ستور تا ران... بلق بلق . [ ب َ ل َ ] (اِ صوت ) دروازه که دو مصراع داشته باشد چون یکی از آن دو را رد کنند آواز جَلَن دهد و بانگ دیگری را هرگاه فراز کنند بلق ن... بلق بلق . [ ب َ ل ِ ] (ع ص ) آنکه چشمانش متحیر و سرگردان باشد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). بلق بلق . [ ب ُ ] (ع ص ) ج ِ أبلق . (منتهی الارب ). رجوع به ابلق شود. || ج ِ بَلقاء.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به بلقاء شود. بلق آب بلق آب . [ ب ُ ل َ ](اِخ ) دهی از دهستان قلعه تل ، بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 90 تن . آب آن از چشمه و محصول آن برنج ، ماش ، ... بلغ بَلَغَ. رسید. فرهنگ واژگان قرآن. ////////////////////////////////////////////////////////// سِیلِ این اَشک رَوان صَبر و دِل حافظ بُرد بلغ الطاقه یا مق... بلغ بلغ. [ ب َ ] (ع ص ) مرد فصیح . رساننده ٔ سخن آنجا که خواهد. (منتهی الارب ). بلیغ. (اقرب الموارد). بِلغ یا بِلَغ. و رجوع به بِلغ و بلیغ شود. || ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود