اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بندی

نویسه گردانی: BNDY
بندی . [ ب َ ] (ص نسبی ) اسیر. گرفتار. (آنندراج ) (غیاث ) (فرهنگ فارسی معین ). اسیر و گرفتار. ج ، بندیان . (ناظم الاطباء). اسیر. (ترجمان القرآن ). زندانی . ج ، بندیان . (فرهنگ فارسی معین ). محبوس . مسجون . مغلول :
بندیان داشت بی زوار و پناه ۞
برد با خویشتن بجمله براه .

عنصری .


برفتن همچو بندی لنگ از آنی
که بند ایزدی بسته ست رانت .

ناصرخسرو.


تو بیچاره غلط کردی ره در
نجست از بندیان کس جز تو فریاد.

ناصرخسرو.


بدست اندرش بندی ناتوان
ز من در غم عشق نالنده تر.

مسعودسعد.


هرکه در بند تو شد بسته ٔ جاوید بماند
پای رفتن بحقیقت نبود بندی را.

مسعودسعد.


پذیرند از تو شاهنشاه و صاحب
همه گفتارها بندی و پندی .

سوزنی .


بندیان ز بند جسته برون
آمدند از هزار شخص فزون .

نظامی .


بسی بنده و بندی آزاد کرد
ز یزدان به نیکی بسی یاد کرد.

نظامی .


وگر کشتی آن بندی ریش را
نبینی دگر بندی خویش را.

سعدی .


و گروهی بخلاف این مصلحت دیده اند و گفته که در کشتن بندیان تأمل اولیتر. (گلستان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
آب بندی . [ آب ْ، ب َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل آب بند.
پی بندی . [ پ َ / پ ِ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل محکم کردن پی بنا با سنگ و آهک و سیمان و امثال آن . عمل بستن پی . با فعل کردن و شدن صرف شود...
پی بندی . [ پ َ / پ ِ ب َ ] (ص نسبی مرکب ، اِ مرکب ) ۞ ذوات الارجل المفصلیة. ج ، پی بندیان .
تب بندی . [ ت َ ب َ ] (حامص مرکب ) نوعی افسون . عملی دعانویسان را. عمل دعانویسان برای منع از آمدن تب . دعوی دعانویسان که بدان تب را از با...
تل بندی . [ ت َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بویراحمد سردسیر است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ ج...
ته بندی . [ ت َه ْ ب َ ] (حامص مرکب ) به اصطلاح صباغان ،رنگی که برای تقویت پیش از رنگ مقصود کشند. (غیاث اللغات ). به اصطلاح رنگرزان ، رنگی...
رگ بندی . [ رَ ب َ ] (حامص مرکب ) بستن رگ نشترخورده به وسیله ٔ دستمال و پارچه و امثال آنها.
صف بندی . [ ص َ ب َ ] (حامص مرکب ) رده بندی . صف سازی . صف آرائی . به صف درآمدن سپاهی یا نمازگزاران یا کسان یا چیزهای دیگر.
گل بندی . [ گ ُ ب َ ] (اِ مرکب ) نوعی ازاقمشه ٔ رنگین است . (آنندراج ). رجوع به گلبند شود.
یک بندی . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) یک بند. دایم . پیوسته . متصل . بلاانقطاع . (یادداشت مؤلف ).- تب یک بندی ؛ تب لازم . حمای لازمه...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۲ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.