گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بوسحاق نویسه گردانی: BWSḤAQ بوسحاق . [ س ِ ] (اِخ ) ابواسحاق موصلی : جویم از درگاه تو مر خویشتن را آب روی همچو از درگاه هارون ، بوسحاق موصلی . سوزنی .رجوع به ابواسحاق موصلی شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی بوسحاق بوسحاق . [ س ِ ] (اِخ ) ابواسحاق و بسحاق شود. بوسحاق بوسحاق . [ س ِ ] (اِخ ) ابواسحاق اینجو : به پیروزه ٔ بوسحاقیش دادسخن بین که بابوسحاقان چه کرد. نظامی .رجوع به ابواسحاق اینجو شود. نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود