به به
نویسه گردانی:
BH BH
به به . [ ب َ ب َ / ب ِ ] (اِ) ببه . در تداول کودکان ببک (در چشم ). ذباب . ذباب العین . مردم . مردمک . نی نی . تخم چشم . انسان العین . کاک . کیک . (یادداشت بخط مؤلف ).
- امثال :
آن وقت که په په بود، به به نبود حالا که به به هست ، په په نیست . (یادداشت بخط مؤلف ).
واژه های همانند
۲۸۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۹ ثانیه
عالاف و علوف املایی نادرست است. آلاف و الوف دو کلمه عربیند هر دو به معنی هزاران، و در تداول عامه به معنای نعمات بسیار و بهرهمندی بسیار از مال دنیا. ب...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ادب مرد به ز دولت اوست تحریر شد کمدیای به قلم ایرج پزشکزاد است که در ۱۳۵۲ نوشته و به وسیلهٔ انتشارات صفی علیشاه با طرح جلدی از صادق تبریزی[۱] با عنوا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
تخت تپه (به انگلیسی مسا: mesa از ریشه ای پرتغالی و اسپانیائی به معنای میز) در زمینشناسی به تپهها یا کوههای وسیع و تکافتاده که دامنههای پرشیب دارن...
اَبزارک به وسائل و تجهیزات کوچک و تازهاختراعی گفته میشود که در آنها فناوری نویی بکار رفته باشد و برای انجام کارهای مخصوصی بدرد بخورد.
ابزارکهایی...
قدم به میان گذاشتن . [ ق َ دَ ب ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) قدم در میان دو کس گذاشتن ؛ کنایه از واسطه شدن برای خیرخواهی طرفین . (آنندراج ) : خا...
فرمان به جای آوردن . [ ف َ ب ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) اطاعت فرمان کردن . انجام دادن فرمان و دستور کسی . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرمان...
زبان به زبان مالیدن . [ زَ ب ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) با ترس و تردد، گنگ و غیر صریح سخن گفتن .
خرس به رقص درآوردن . [ خ ِ ب ِ رَ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) خرس را برقص واداشتن . کنایه از واداشتن کسی به اَعمال مضحک .