اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بهر

نویسه گردانی: BHR
بهر. [ ب َ ] (اِ) حصه . نصیب . حظ. بهره . (برهان ). نصیب . قسمت . (آنندراج ) (انجمن آرا). حصه . نصیب . بهره . (رشیدی ) (جهانگیری ). حصه . نصیب . قسمت . بخش . (ناظم الاطباء). بهره . حظ. نصیب . قسمت . (فرهنگ فارسی معین ). فرخنج . نیاوه . آوخ . (یادداشت بخط مؤلف ) : ۞
بپرسید تا زآن گرانمایه شهر
که دارد همی زاختر و فال بهر.

فردوسی .


به جنگ اندرون کشته شد شادبهر
که از چرخ گردان چنان یافت بهر.

فردوسی .


هرآنکس که درویش بودی بشهر
که او را نبودی ز نوروز بهر.

فردوسی .


چنین است کردار گردنده دهر
نگه کن کز او چند یابی تو بهر.

فردوسی .


فخر است شاعران عجم را بمدح او
بهر است شاعران عرب را از این فخار.

فرخی .


ای شاه چه بود اینکه ترا پیش آمد
دشمنت هم از پیرهن خویش آمد
از محنتها محنت تو بیش آمد
از ملک پدر بهر تو مندیش آمد.

(از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 75).


که نه چیز دارد نه دانش نه رای
نژندیست بهرش به هر دوسرای .

اسدی .


سه روز از می ناب برداشت بهر
بروز چهارم بیامد بشهر.

اسدی .


نبودی از این پیش بهر من از اوی
اگر بودمی من به دین محمد.

ناصرخسرو.


ز علم بهره ٔ ما گندمست و بهر تو کاه
گمان مبر که چو تو ما ستورکه خواریم .

ناصرخسرو.


داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام
حصه و حظ و نصیب و قسم وبخش و بهر و تیر.

سوزنی .


تکاپوی کن گرد پرگار دهر
که تا خاکیان از تو یابند بهر.

نظامی .


ز دلداری ولی بی بهر بودش
ز بی یاری شکر چون زهر بودش .

نظامی .


هر زن خوبرو که در شهر است
دیده را از جمال او بهر است

نظامی .


گرش حظ و اقبال بودی و بهر
زمانه نراندی ز شهرش بشهر.

سعدی .


وگر از حیاتت نمانده ست بهر
چنانت کشد نوشدارو که زهر.

سعدی .


شاه در کشور و ملک در شهر
هریکی دارد از حکومت بهر.

اوحدی .


|| خارج قسمت . (فرهنگستان ). || پاره . جزو. قسمت . (فرهنگ فارسی معین ) :
یکی بهره را به سه بهر است بخش
تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش .

ابوشکور.


مردمان به دو هوا سخن گفتندی بهری علی و بهری با ابوموسی از بهر خون عثمان . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). مردی بود در آن شهر... و بکنار شهر نشستی و هرچه کسب کردی بهری عیال را نفقه کردی و بهری درویشان را دادی . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
جهان را ببخشید بر چهار بهر
یکایک همه نامزد کرد شهر.

فردوسی .


دو روز دور نخواهند که باشد از در او
اگر دو بهر مر او را دهند زین عالم .

فرخی .


ببخشید بهر دگر بر سپاه
سوی جنگ فغفور برداشت راه .

اسدی .


چنین که دو بهر شراب باشد یا سه بهر و یک بهر روغن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر قوت ضعیف باشد اندکی کشکاب دهند و کشکاب از کشک و نخود پزند نیمانیم یا دو بهر کشک و یک بهر نخود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بهری که پیش بودند بشتاب برفتند. (تاریخ بخارای نرشخی ). چون رشید بمرد فضل ربیع با بهری خزینه بسوی بغداد آمد. (مجمل التواریخ و القصص ). گشتاسف ... سپاه برد به هندوستان و بهری بگرفت و از دیگرجایها هرکسی گوشه ای بگرفت . (مجمل التواریخ و القصص ).
گفتم آن مرد را دو بهر دل است
نپذیرم یکی ره آوردی .

خاقانی .


بهری خوارج شدند و بهری غالی . (کتاب النقض ص 375).
چنین گویند شیرین تلخ زهری
بخوردش داد از آن کو خورد بهری .

نظامی .


عراق از ربع مسکون است بهری
وز آن بهره مداین هست شهری .

نظامی .


|| در تداول فردوسی ، یکی بهر یابهری یعنی نیم و نصف و دو بهر یعنی دو ثلث و سه بهریعنی سه ربع و همچنین . (یادداشت بخط مؤلف ) :
چو از پیش دارابشهر آمدند
از آن رفته لشکر دو بهر آمدند.

فردوسی .


از ایران و توران دو بهر آن تست
همان گوهر و گنج شهر آن تست .

فردوسی .


|| قسمتی از شبانروز. (فرهنگ فارسی معین ) :
چو بهری ز تیره شب اندرچمید
کی نامور پیش یزدان خمید.

فردوسی .


چون بهری از شب برفت . (مجمل التواریخ و القصص ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
بحرالمحیط («بحر اقیانوس محیط » یا «اقیانوس ») ، همان اقیانوس احاطه کنندة یونانیان (اوکئانوس ). بعضی آن را بحراخضر (دریای سبز) نامیده اند. چنین تصور می...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بحرِ مُجْتَثّ در اصطلاح عروضی، به بحر شعری مختلف‌الارکان از ترکیب و تکرار دو رکن «مُستفعلن/ فاعلاتن» (- - ل - /- ل - -) یا زحافات آنها تشکیل شده‌است. ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بحر متقارب. نام یکی از «بحور عروض» (= بحرهای عروض) است. «عَروض» نام یکی از علوم دوازده گانه در فرهنگ سنتی عرب است؛ «قافیه» یکی دیگر از این علوم است (ر...
فرهنگِ فارسی به ترکیِ بحرالغرائب، اثر حلیمی، دانشمند سدۀ نهم و دهم هجری در عثمانی، در یک مقدّمه و یک فصل و دو قسم، که به شیوۀ نصاب الصبیان ابونصر فراه...
بحرالغرائب معروف به قائمه، در دو جلد، که جلد نخست آن فرهنگ لغات فارسی به ترکی و جلد دوم آن در خصوص قواعد عروض و قافیه و بدیع و بیان است. از این اثر، ک...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.