اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پایمال

نویسه گردانی: PAYMAL
پایمال . (ن مف مرکب ) لگدکوب . پی خسته . مَدعوس . پی سپر. خراب . (غیاث اللغات ) نیست و نابود :
سواران همی گشته بی توش و هال
پیاده زپیلان شده پایمال .

اسدی .


چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی
چه اوفتاد که دست جفا برآوردی .

خاقانی .


|| پائین پای . صف نعال :
تارک گردونت اندر پایمال
ابلق ایامت اندر پایگاه .

انوری .


- پایمال کردن ؛ سپردن زیر پای . پاسپر کردن . پی سپر کردن . پی خسته کردن . لگدکوب کردن . له کردن در زیر پای . پامال کردن . توطؤ. توطئه . تکتکه .
بسا نام نیکوی پنجاه سال
که یک کار زشتش کند پایمال .

سعدی .


- امثال :
زور حق را پایمال کند ؛ الحکم لمن غلب . فرمان چیره راست .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
پایمال شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لگدکوب شدن . پی خسته شدن . پی سپر شدن . نیست و نابود شدن : کبر پلنگ در سر ما و عجب مدارکز کبر پایمال شود پ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.