اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پش

نویسه گردانی:
پش . [ پ َ ] (اِ) موی گردن و کاکل اسب را گویند... (برهان قاطع). یال . عرف (در اسب ) :
کفلهاش گرد و پش و دم دراز
بر وبال فربی و لاغر میان .

پوربهای جامی (از فرهنگ جهانگیری ).


بجای نعل نومه بسته بر پای
بجای درّ پروین بسته بر پش .

لطیفی (از فرهنگ شعوری ).


ظفر چو تیغ بدست تو دیدگفت به تیغ
همه سلامت آن روی چون نگار تو باد
چو دید فتح پش اسب تو به اسبت گفت
همه سعادت آن زلف چون نگار تو باد.
|| طره که بر سر دستار و کمر گذارند و فش معرب آن است . || پست .ناقص و فرومایه از هر چیز. || شبیه و نظیر و مانند. (برهان قاطع). || و بمعنی بش وفش است یعنی بند آهنین و سیمین که بر صندوق و در زنند. آهن جامه . ضَبّه . هر بندی آهنین که به تخت و تخته های رخت دان برای سختی بندند. بندهائی بود از آهن یااز مس نیک پهن کرده که بر درها و تختها و صندوقها زنند و بندی که کاسه بندان بر کاسه ٔ چینی و چوبین و غیره زنند و حلقه و کمر که بر میان بندند. و بند آن چیز را پش گویند :
از آبنوس دری اندر او فراشته بود
بجای آهن ، سیمین همه پش و مسمار.

ابوالمؤید.


۞
بر دل هر شکسته زد غم تو
چون طبق بند از صنیعت ، پش .

شهید.


مرا گفت بگرفتمش زیر کش
همی بر کمر ساختم بند و پش .

فردوسی .


|| بند. وصل : التضبیب ؛ پش برزدن چیزی را و به آهن بستن . (زوزنی ). || هر بند و گیره .
- پای پش ؛ جمعاً بمعنی آواز پای باشد گاه ِ رفتن :
باز کرد از خواب زن را نرم و خوش
گفت دزدانند و آمد پای پش .

رودکی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
پش . [ پ ُ ] (اِ) جغد را گویند و آن پرنده ای است نامبارک . (برهان قاطع). بوم . پَشَک . و رجوع به پشک شود.
پش . [ پ ِ ] (ق ) مخفف پیش است . (برهان قاطع). رجوع به پیش شود.
پش. ("پ" با آوای زبر )، (مازنی )، پشم . "گسپند پش"، "پشم گوسفند ".
پش پش خوران افشار. [ پ ِ پ ِخ ُ ن ِ اَ ] (اِخ ) نام رودی به خره ٔ خزل تویسرکان .
پش کی . [ پ َ ک َ ] (اِ) قاووت . پیه .
چش پش . [ چ ِ پ ِ ] (اِخ ) نام پسر هخامنش که هخامنش سر سلسله ٔ دودمان هخامنشی بوده است . داریوش شاه گوید: پدر من ویشتاسپ است ، پدر ویشتاسپ ...
چیش پش . [ چ ِ پ ِ ] (اِخ ) ازفرمانروایان قوم پارس (حدود سالهای 675 - 640 ق . م .) پسر و جانشین هخامنش سردودمان سلسله ٔ هخامنشی که پیش از هخ...
پای پش . [ پ َ ] (اِ مرکب ) پرخان (؟) پای بود. (لغت نامه ٔ اسدی ) (اوبهی ). شرخاک . آواز پای : باز کرد از خواب زن را نرم و خوش گفت دزدانند و آم...
پش بلاند. [ پ ِ بْلا / ب ِ ] ((اِخ ) ۞ اورانات طبیعی اکسیددورادیوم .
پش میراکولز. [ پ ِ ل ُ ] (اِخ ) ۞ (لا...) نام پرده ٔ نقاشی چند تن از هنرمندان از جمله تابلوی ژوونه ۞ (در موزه ٔ لوور) و تابلوی رافائل (د...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.