اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پش

نویسه گردانی:
پش . [ پ ِ ] (ق ) مخفف پیش است . (برهان قاطع). رجوع به پیش شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
پش . [ پ َ ] (اِ) موی گردن و کاکل اسب را گویند... (برهان قاطع). یال . عرف (در اسب ) : کفلهاش گرد و پش و دم درازبر وبال فربی و لاغر میان . پ...
پش . [ پ ُ ] (اِ) جغد را گویند و آن پرنده ای است نامبارک . (برهان قاطع). بوم . پَشَک . و رجوع به پشک شود.
پش. ("پ" با آوای زبر )، (مازنی )، پشم . "گسپند پش"، "پشم گوسفند ".
پش پش خوران افشار. [ پ ِ پ ِخ ُ ن ِ اَ ] (اِخ ) نام رودی به خره ٔ خزل تویسرکان .
پش کی . [ پ َ ک َ ] (اِ) قاووت . پیه .
چش پش . [ چ ِ پ ِ ] (اِخ ) نام پسر هخامنش که هخامنش سر سلسله ٔ دودمان هخامنشی بوده است . داریوش شاه گوید: پدر من ویشتاسپ است ، پدر ویشتاسپ ...
چیش پش . [ چ ِ پ ِ ] (اِخ ) ازفرمانروایان قوم پارس (حدود سالهای 675 - 640 ق . م .) پسر و جانشین هخامنش سردودمان سلسله ٔ هخامنشی که پیش از هخ...
پای پش . [ پ َ ] (اِ مرکب ) پرخان (؟) پای بود. (لغت نامه ٔ اسدی ) (اوبهی ). شرخاک . آواز پای : باز کرد از خواب زن را نرم و خوش گفت دزدانند و آم...
پش بلاند. [ پ ِ بْلا / ب ِ ] ((اِخ ) ۞ اورانات طبیعی اکسیددورادیوم .
پش میراکولز. [ پ ِ ل ُ ] (اِخ ) ۞ (لا...) نام پرده ٔ نقاشی چند تن از هنرمندان از جمله تابلوی ژوونه ۞ (در موزه ٔ لوور) و تابلوی رافائل (د...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.