پشت
نویسه گردانی:
PŠT
پشت . [ پ ُ ] (اِخ ) نام قصبه ای از ولایت بادغیس در خراسان [ بین سیستان و غزنین و هرات ] . (نزهةالقلوب ص 153) (برهان قاطع). مؤلف حبیب السیر گوید: قریه ٔ پشت داخل قرای ولایت غرجستان است و به کوه زاغ اتصال دارد. (جزء 3 از ج 3ص 317). بست معرب آن است و ابوالفتح علی بن محمد البستی شاعر و کاتب معروف از آنجاست . رجوع به بست شود.
واژه های همانند
۱۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
پشت بدادن . [ پ ُ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) ادبار. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دبور. || گریختن از میدان جنگ . فرار از خصم .
پشت جغویر. [ ] (اِخ ) موضعی در شمال ماهان کرمان نواحی شمالی دریاچه ٔ نمک .
پشت خمیدن . [ پ ُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خمیده گشتن پشت از پیری . پشت دوتا گشتن . گوژپشت شدن . || سخت خسته و شکسته شدن : از مردن پسر پشتم خم...
پشت گردنی . [ پ ُ گ َ دَ ] (اِ مرکب ) زخم با کف دست بر قفا. ضربه ٔ با دست به پشت گردن . سیلی که به پشت گردن نوازند. کاج . پی سر. قفا. صَف...
پشت گاشتن . [ پ ُ ت َن ْ ] (مص مرکب ) برگشتن . بازگشتن . پشت برگردانیدن و دور شدن . پشت بگردانیدن . پشت کردن . پشت نمودن . تولیة. تَولّی : سبک...
پشت شکستن . [ پ ُ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) نهایت درجه متأثر شدن (در غمی یا در پیش آمد بدی ).ضعیف و ناتوان ساختن . ناامید و دل شکسته کردن : «...
پشت رودبار. [ پ ُ ] (اِخ ) نام یکی از دیه های هزارجریب در مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 123).
پشت رو کردن . [ پ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) وارون کردن بدانگونه که جانب انسی وحشی شود و ابره بزیر و آستر به روی افتد. وارونه کردن جامه و غیر...
پشت پا زدن . [ پ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) (یا... بر چیزی ) با تحقیر و استخفاف رد کردن . بدور افکندن . رها کردن . چشم پوشیدن . ترک گفتن . ترک دادن . ...
باد پس پشت . [ دِ پ َ س ِ پ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد مغربی را گویند. (آنندراج ). باد غربی است که بتازیش دبور گویند. ضد صبا. (هفت قلزم ...