اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پهلو

نویسه گردانی: PHLW
پهلو. [ پ َ ل َ ] (اِخ ) نام پسر سام بن نوح و پارس پسر او بوده و پارسی و پهلوی بدیشان منسوب است . و معرب آن فهلو است . (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
پهلو کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کناره کردن . (غیاث ). پهلو تهی کردن . روی برتافتن . (برهان ). دوری کردن . احتراز کردن . (اوبهی ). پرهیز کردن...
پهلو دادن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) غنی کردن . سود رساندن . مدد کسی نمودن . (غیاث ). منفعت رسانیدن . (برهان ). امداد و عنایت :در پناه عارضت خط مل...
بزرگ پهلو. [ ب ُ زُ پ َ ] (ص مرکب ) آنکه پهلوی بزرگ دارد. حجل . جرافش . جرنفش . (منتهی الارب ).
پک و پهلو. [ پ َ پ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ). سینه و قسمت راست و چپ آن .
آکنده پهلو. [ ک َ دَ/ دِ پ َ ] (ص مرکب ) چرب پهلو. سخت فربه : چرنده ٔ دیولاخ آکنده پهلوتنی فربه میان چون موی لاغر.عنصری .
پهلو آکندن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فربه شدن . رجوع به آکندن و آکنده شدن شود.
پهلو خوردن . [ پ َ خوَر / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) صدمه خوردن در پهلو و بدن . (غیاث ) (آنندراج ) : ز موج لاله از پی خورده پهلوبود راهش بصد باریکی ...
پهلو داشتن . [ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) نفع و فایده داشتن . نفع و فایده دادن بکسی . مفید بودن . خلاف بی پهلوئی .
پهلو دریدن . [ پ َ دَ دَ ](مص مرکب ) پاره کردن پهلو. دریدن پهلو : درم پهلوی پهلوانان بتیغخورم گرده ٔ گردنان بیدریغ. نظامی .|| دریده شدن په...
پهلو گرفتن . [ پ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) (...کشتی )، بساحل پیوستن آن . بکران آب آمدن آن . بساحل آمدن آن : کشتی خاص خلیفه پو گرفت در کران...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.