اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پهلو

نویسه گردانی: PHLW
پهلو. [ پ َ ل َ ] (اِخ ) نام پسر سام بن نوح و پارس پسر او بوده و پارسی و پهلوی بدیشان منسوب است . و معرب آن فهلو است . (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
هفت پهلو. [ هََ پ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هفت ضلعی . رجوع به هفت بر شود. || نام گیاهی است . (یادداشت مؤلف ). گیاهی است . (ابن البیطار). رجوع...
پهلو شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بیکسو شدن . گوشه گرفتن .
چرب پهلو. [ چ َ پ َ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که از مردم از پهلوی او فائده ونفع یابند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنک...
پهلو زدن . [ پ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) (... با چیزی یا کسی )برابری کردن با کسی . با او دعوی برابری کردن . برابری کردن در مال و قدر و مرتبه . (بر...
پنج پهلو.[ پ َ پ َ ] (اِ مرکب ) صاحب پنج ضلع، ذو خمسة اضلاع .
پهلو غلط. [ پ َ غ َ ] (نف مرکب ) کسی که بپهلو غلطد. (آنندراج ) : رود بکوی توام طفل اشک پهلوغلطکه همچو رابعه آمد بکعبه ٔ احباب .ملاطغرا.
خشک پهلو. [ خ ُ پ َ ] (ص مرکب ) بی پهلو. (ناظم الاطباء). || آنکه از وجود وی فایده ای به کسی نرسد. (ناظم الاطباء). بخیل . (غیاث اللغات ) (آن...
راست پهلو. [ پ َ ] (ص مرکب ) مستقیم الاضلاع : آن راست پهلو که بیرون دایره بود. (التفهیم ). || (اِ مرکب ) در اصطلاح امروز هندسی این کلمه و ...
پهلو کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کناره کردن . (غیاث ). پهلو تهی کردن . روی برتافتن . (برهان ). دوری کردن . احتراز کردن . (اوبهی ). پرهیز کردن...
بزرگ پهلو. [ ب ُ زُ پ َ ] (ص مرکب ) آنکه پهلوی بزرگ دارد. حجل . جرافش . جرنفش . (منتهی الارب ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.