 
        
            پی 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        PY 
    
							
    
								
        پی . (اِ) نام  حرف  «پ » یعنی  باء فارسی  بسه  نقطه ٔ تحتانی  و آن از حروف  مخصوصه ٔ فارسی  است  و در تعریب  و غیر تعریب  به  فاء بدل  شود، چون  پیل  و فیل ؛ و ببای  موحده  چون  تپ و تب ؛ و به  جیم  چون  پالیز و جالیز؛ و به  غین  معجمه  چون : پرویزن  و غرویزن ؛ و به  کاف  تازی  چون : پیخ  و کیخ ؛ و به  لام  چون  سراندیپ  و سراندیل ؛ و به  میم  چون  سپاروک  و سماروک ؛ و به  واو چون  چارپا و چاروا. (غیاث ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۲۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        راست آب پی . [ پ َ ] (اِخ ) یاراست  پی . نام  دره ای  به  مشرق  سواد کوه . (سفرنامه ٔ مازندران  و استرآباد رابینو ص 42 و 115 بخش  انگلیسی ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پیر لوتی (به فرانسوی: Pierre Loti ) (۱۹۲۳-۱۸۵۰ میلادی) نویسنده و جهانگرد فرانسوی است که در ایران بیشتر به خاطر کتاب به سوی اصفهان مشهور است.
لوتی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پی غلط زدن . [ پ َ / پ ِ غ َ ل َ زَ دَ ] (مص  مرکب ) پی غلط راندن  : پی غلطی  میزنم  ناله  ز بیداد نیست بهر چه  افتاده  سر در پی  افغان  ما؟ ظهوری  (ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پی ساتی وا. (اِخ ) موضعی  به  یونان  در 18هزارگزی  دریا، محل  موسوم  به  الم پی  که  از امکنه ٔ مقدسه ٔیونانیان  بود و هر چهار سال  یکبار یونانیان  آن...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پی سپر شدن . [ پ َ / پ ِ س ِ پ َ ش ُ دَ ] (مص  مرکب ) (... راهی )؛ محل  عبور واقع گردیدن . پیموده  شدن  : حافظ سر از لحد بدرآرد بپایبوس گر خاک  او بپا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پی سر کردن . [ پ َ / پ ِ س َ ک َ دَ ] (مص  مرکب ) دست بسر کردن . از سر باز کردن .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پی سی اوود. [ او، وَ دَ ] (اِخ ) نام  محلی  که  بنا بر سنگ نبشته ٔ بیستون  و آنچنان  که  داریوش  بزرگ  گوید گئوماتای مغ از آنجا برخاسته  است . (ایران ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پی جور شدن . [ پ َ / پ ِ ش ُ دَ ] (مص  مرکب ) پی جو شدن . رجوع  به  پی جو شدن  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پی زاندروس . [ رُس ْ ] (اِخ )  ۞  از نمایندگان  سامس  که  برای  تشکیل  حکومت  جمهوری  و برانداختن  حکومت  ملی  و وارد ساختن  آلکبیادس  به  آتن ، بدین ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پی برکشیده . [ پ َ / پ ِ ب َ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف  مرکب ) آنکه  پی  پای  او را برآورده  باشند. پی کرده  : سبق  برد بر لشکر روم  و زنگ چو بر گور پ...