پی
نویسه گردانی:
PY
پی . (اِ) نام حرف شانزدهم از حروف یونانی و نماینده ٔ ستاره های قدر شانزدهم و صورت آن اینست : p
واژه های همانند
۲۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
پی . (اِ) مختصر کلمه ٔ یونانی پری فریا ۞ بمعنی دایره . علامتی مختار نشان دادن رابطه ٔ ثابت میان محیط دایره را با قطر آن . نسبت طول محیط ه...
پی . [ پ َ / پ ِ ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه چون : احمدچاله پی . اساروپی . امجله پی . برف آب پی . بزرودپی . بندپی . پایین رودپی . تالارپی . تجری اسپ ...
پی . (اِ) نام حرف «پ » یعنی باء فارسی بسه نقطه ٔ تحتانی و آن از حروف مخصوصه ٔ فارسی است و در تعریب و غیر تعریب به فاء بدل شود، چون پیل ...
پی . (صوت ) (بکسر اول و بیاء کشیده ) آوائی است نماینده ٔ تعجب و شگفتی .
پی . (اِ) مخفف پیه . (صحاح الفرس ). مخفف پیه که در چراغ سوزند وشمع نیز سازند. (برهان ). شحم . په . وزد : سوس پرورده پی بگداخته خوب درمانی ز...
پی . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) کرّت . نوبت . بار. دفعه ۞ . مرتبه . راه . دست . مرّه : چند پی ؛ چند مرتبه و بار. (برهان ) : ای دلبری که قرطه ٔ زنگاردار ...
پی . [ پ َ /پ ِ ] (اِ) عصب . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). (غالباً با رگ استعمال شود). رشته مانندی سخت که در بدن آدمی و حیوان برای آسانی حرکت اعضا...
پی . [ پ َ / پ ِ ی ِ ] (حرف اضافه ) برای ِ. بهرِ. ل ِ. جهت ِ. علت ِ. واسطه ٔ. سبب ِ : من امروز نز بهر جنگ آمدم پی پوزش نام و ننگ آمدم . فردوسی ....
پی . [ پ َ ] (اِ) دنبال . عقب . پشت . پس . دنباله . عقیب . اثر: پی او؛ دنبال او. بر اثر او : یکی غرم تازان پی یک سوارکه چون او ندیدم به ایو...
پی . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) قدم . گام . پای . پا. مخفف پای که بعربی رجل خوانند. (برهان ). پشت علیای کف پا و پشت سفلای ساق پا. کف پا : ترّست زم...