اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تاز

نویسه گردانی: TAZ
تاز. (اِخ ) نیای بزرگ «ضحاک »: و نسابه ٔ پارسیان در نسب او [ ضحاک ] چنین گفته اند: بیوراسف بن ارونداسف بن دنیکان بن وبهزسنگ بن تازبن نوارک بن سیامک بن میشی بن کیومرث ، و این تاز که ازجمله ٔ اجداد اوست پدر جمله ٔ عرب است ۞ و چون پدر عرب بود اصل همه ٔ عرب با او میرود و این سبب که عرب را تازیان خوانند یعنی فرزندان تاز ۞ . هرچه عجم اند با هوشهنگ میروند و عرب با این تاز میرود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 11).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
تاز. (ص ، اِ) معشوق و محبوب را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). محبوب را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). محبوب . (غیاث اللغات ) (فرهنگ رشیدی )...
تاز. (اِمص ) تاختن . ۞ (فرهنگ جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ خطی کتاب خانه ٔ مؤلف ). با «با»بمعنی تاختن . ۞ (غیاث اللغات ). || (نف ...
مخنث، هیز
تأز. [ ت َءْزْ ] (ع مص ) مندمل شدن زخم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). التیام یافتن زخم . (از قطر المحیط) (از تاج العروس ). || نزدیک شدن ...
شب تاز. [ ش َ ] (اِمص مرکب ) شبیخون و آن تاختی است بی خبر و غافل که در شب بر سر دشمن زنند. (برهان ). شبیخون . (انجمن آرا) (آنندراج ).
آب‌تاز. یا سونامی، یک خیزاب (موج) بسیار بزرگ دریایی است و آن برایند یک زمین‌لرزه و یا فوران آتشفشانی در زیردریا است. آب‌تاز‌ها معمولا دارای نیروی بسیا...
کره تاز. [ ک ُرْ رَ / رِ ] (نف مرکب ) دواننده ٔ کره . کره سوار. (فهرست شاهنامه ٔ ولف ) : بشد گرد چوپان و دو کره تازابا زین و پیچان کمند دراز. فرد...
گرگ تاز. [ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه چون گرگ تازد. آنکه به هروله رود : صیادی سگی معلم داشت از این پهن بری ... گرگ تازی ، نهنگ یازی ...
یکه تاز. [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) مبارزی که تنها بر حریف خود بتازد و منتظر معد و معاون نباشد. || کسی که در تاخت ، د...
پیش تاز. (نف مرکب ) آنکه قبل از دیگران برابر رود. آنکه بجلو تازد.طلایه . ج ، پیش تازان ؛ پیش تاز عرصه ٔ بلاغت یا شجاعت .
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.