گفتگو درباره واژه گزارش تخلف تبأن نویسه گردانی: TBAN تبأن . [ ت َ ب َءْ ءُ ] (ع مص ) (از «ب ٔن ») ۞ در پی راه و نشان قدم شدن . (منتهی الارب ). ایز گرفتن : تبأنت الطریق و الاثر؛ در پی راه و نشان قدم شدم . (منتهی الارب ): ایزش را گرفتم . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی تبان تبان . [ ت َب ْ با ] (ع ص ) کاه فروش . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). واین صیغه را اگر از ما... تبان تبان . [ ت ُب ْ با ] (معرب ، اِ) ج ، تبابین . (منتهی الارب ). ازار خرد که عورت مغلظه را پوشد. (قاموس از فرهنگ نظام ) (منتهی الارب ) (ناظم الاط... تبان تبان . [ ت ُ ] (اِخ ) توبَن نیز گفته اند. از قراء سوبخ در ناحیه ٔ خزاراز بلاد ماوراءالنهر از نواحی نَسَف . (از معجم البلدان ج 2 ص 358). مؤلف ت... تبان تبان . [ ت َب ْ با ] (اِخ ) ابوالعباس التبان امام اهل ری به نشابور بود. (انساب سمعانی ورق 103 الف ).رجوع به تبانیان و آل تبان و ابوالعباس ... تبان تبان . [ ت َب ْ با ] (اِخ ) اسماعیل الاسود المصری التبان . وی از ابن وهب حدیث کرد و بعد از سنه ٔ 260 درگذشت . (از تاج العروس ). تبان تبان . [ ت َب ْ با ] (اِخ ) البصری . از مردم بصره که به بغداد رفت و در آنجا از مروبن مرزوق و عمربن الحصین و محمدبن ابی بکر المقدمی حدیث کر... تبان تبان .[ ت َب ْ با ] (اِخ ) الفارسی . وی در کوفه از ابی عبدةبن ابی السفر حدیث کرد و ابوبکر محمدبن ابراهیم بن المقری از وی روایت دارد. (انساب ... تبان تبان . [ ت ُ / ت َ / ت ِ ] (اِخ ) لقب تبع حمیری که او را اسعد تبان گویند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). در تاج العروس تُبّان و تِبّ... تبان تبان . [ ت ُب ْبا ] (اِخ ) محمدبن تبان . محدث است . (منتهی الارب ). تبان تبان . [ ت َب ْ با ] (اِخ ) محمدبن عبدالملک مکنی به ابوعبداﷲ معتزلی شیعی . وی بسال 419 هَ . ق . درگذشت . او را کتابی است درباره ٔ آنکه «آیا ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود