تبان
نویسه گردانی:
TBAN
تبان . [ ت َب ْ با ] (اِخ ) البصری . از مردم بصره که به بغداد رفت و در آنجا از مروبن مرزوق و عمربن الحصین و محمدبن ابی بکر المقدمی حدیث کرد و ابوعمروبن السماک الدقاق و ابوالعباس محمدبن احمدبن عبداﷲ از وی روایت کرده اند. (انساب سمعانی ورق 103 الف ).
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
تبان . [ ت َب ْ با ] (ع ص ) کاه فروش . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). واین صیغه را اگر از ما...
تبان . [ ت ُب ْ با ] (معرب ، اِ) ج ، تبابین . (منتهی الارب ). ازار خرد که عورت مغلظه را پوشد. (قاموس از فرهنگ نظام ) (منتهی الارب ) (ناظم الاط...
تبان . [ ت ُ ] (اِخ ) توبَن نیز گفته اند. از قراء سوبخ در ناحیه ٔ خزاراز بلاد ماوراءالنهر از نواحی نَسَف . (از معجم البلدان ج 2 ص 358). مؤلف ت...
تبان . [ ت َب ْ با ] (اِخ ) ابوالعباس التبان امام اهل ری به نشابور بود. (انساب سمعانی ورق 103 الف ).رجوع به تبانیان و آل تبان و ابوالعباس ...
تبان . [ ت َب ْ با ] (اِخ ) اسماعیل الاسود المصری التبان . وی از ابن وهب حدیث کرد و بعد از سنه ٔ 260 درگذشت . (از تاج العروس ).
تبان .[ ت َب ْ با ] (اِخ ) الفارسی . وی در کوفه از ابی عبدةبن ابی السفر حدیث کرد و ابوبکر محمدبن ابراهیم بن المقری از وی روایت دارد. (انساب ...
تبان . [ ت ُ / ت َ / ت ِ ] (اِخ ) لقب تبع حمیری که او را اسعد تبان گویند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). در تاج العروس تُبّان و تِبّ...
تبان . [ ت ُب ْبا ] (اِخ ) محمدبن تبان . محدث است . (منتهی الارب ).
تبان . [ ت َب ْ با ] (اِخ ) محمدبن عبدالملک مکنی به ابوعبداﷲ معتزلی شیعی . وی بسال 419 هَ . ق . درگذشت . او را کتابی است درباره ٔ آنکه «آیا ...
تبأن . [ ت َ ب َءْ ءُ ] (ع مص ) (از «ب ٔن ») ۞ در پی راه و نشان قدم شدن . (منتهی الارب ). ایز گرفتن : تبأنت الطریق و الاثر؛ در پی راه و ...