اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تبرک

نویسه گردانی: TBRK
تبرک . [ ت َ ب َرْ رُ ] (ع مص ) تیمن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغه ) (از اقرب الموارد). فرخنده گرفتن . (دهار). به برکت داشتن و مبارک گرفتن . (غیاث الغات ) (آنندراج ). برکت داشتن و مبارک گرفتن . (فرهنگ نظام ). تبرک به چیزی ؛ میمنت گرفتن بدان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برکت یافتن از آن . (از اقرب الموارد). مبارک شمردن . (ناظم الاطباء) : اعطوا للصفق ایمانهم بالبیعة اصفاق رضی و انقیاد و تبرک و استسعاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301). گفت شما کیستید و به چه شغل آمدید، گفت امیرالمؤمنین است تبرک را بدیدار تو آمده است . گفت جزاک اﷲ خیراً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 523). اگرچه از آن چند نسخه ٔ دیگر در میان کتب بود اما بدین تبرک نموده آمد. (کلیله و دمنه ). کفشگری بدو [ زاهد ] تبرک نمود. (کلیله و دمنه ).
پی تبرک هر کس در او زند انگشت
نداند این ز کجا آمد آن دگر ز کجا.

سوزنی .


هم گهرانش به تبرک گرند
سم خر عیسی مریم به زر.

سوزنی .


جوید به تبرک آب دستت
چون حاج ز ناودان کعبه .

خاقانی .


هر ستمی کو به جفا درگرفت
دل به تبرک به وفا برگرفت .

نظامی .


نقل است که مسجدی عمارت میکردند از بهر تبرک ، از ابوحنیفه چیزی بخواستند بر امام گران آمد. مردمان گفتند ما را غرض تبرک است ، آنچه خواهد بدهد. (تذکرةالاولیاء). از آن هر سه هیچ قبول نکرد آن مرد بازگشت و تبرک با نزدیک شیخ بوسعید برد. (از جنگ خطی مورخ 651 هَ . ق .) و چون ازدحام مردم از حد میگذشت و بی تبرک او بازنمی گشتند. (جهانگشای جوینی ).
با تبرک داد دختر را و برد
سوی لشکرگاه و در ساعت سپرد.

مولوی .


تبرک از در قاضی چو بازآوردی
دیانت از در دیگر برون رود ناچار.

سعدی .


بامدادان بحکم تبرک دستاری از سر و دیناری از کمر بگشادم و پیش مغنی بنهادم . (گلستان ). || اعتماد کردن بر چیزی . || الحاح نمودن . (ناظم الاطباء). || (ص ) گاهی بمعنی متبرک آید در این صورت مصدر بمعنی اسم مفعول باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). با برکت و میمنت و متبرک . (ناظم الاطباء). عوام لفظ تبرک را بجای متبرک استعمال کنند که میگویند نیم خورده ٔ فلان تبرک است یا فلان از حج آمده و برای ما تبرک نیاورده . لیکن فصحا متبرک گویند. (فرهنگ نظام ). || (اِ) نیز در فارسی هند نیاز را که در روضه و غیره میدهند تبرک گویند که در فارسی غلط است .(فرهنگ نظام ). ج ، تبرکات . (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
تبرک . [ ت َ رَ ] (اِ) هر حصار و قلعه را گویند عموماً. (برهان ). هر حصار را گویند عموماً. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج...
تبرک . [ ت َ رَ ] (اِخ ) حصار اصفهان . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). بر فراز تلی و تپه ای واقع شده هنو...
تبرک . [ ت َ رَ ](اِخ ) در قاموس قلعه ٔ ری را نیز گفته و بفتحتین آورده چنانکه مشهور است طبرک معرب آن . (فرهنگ رشیدی ). همچنین در حوالی شهر...
تبرک . [ ] (اِخ ) از معظمات قرای خرقانین است . رجوع به نزهةالقلوب چ گای لیسترانج ص 73 شود.
تبرک . [ ت َ ب َ رَ ] (اِخ ) طبرک . رجوع به طبرک شود.
چیزی یا کسی را با واژه ها یا برخی رفتارها به گونه ای ویژه مورد توجه کردن که شایسته ی احترام همگان باشد و مردم آن را مورد حمایت ویژه ی خدا بدانند. (htt...
تبرک شدن . [ ت َ ب َرْرُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کسب میمنت و مبارکی و برکت کردن . (ناظم الاطباء). متبرک گشتن . رجوع به تبرک شود.
تبرک کردن . [ ت َ ب َرْ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبارک گرفتن . تبرک یافتن : مردمان صقلاب که بخدای بازگردند وفرزندی را بر جایگاه عبادت وقف ...
تبرک آسیا. [ ت َ ب َ رَ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ابزاری که بدان سنگ آسیا را تیز میکنند. (ناظم الاطباء). آلتی آهنی که بدان سنگ آسیا را...
تبرک بودن . [ ت َ ب َرْ رُ دَ ] (مص مرکب ) برکت داشتن . (ناظم الاطباء). رجوع به تبرک شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.