گفتگو درباره واژه گزارش تخلف تبی نویسه گردانی: TBY تبی . [ ت ُ ] (اِخ ) ۞ یهودیی از اعقاب سبط «نفتالی » ۞ که بر اثر پرهیزکاری مشهور گشت و در دوران پیری کور شد و بوسیله ٔ پسرش و بنا براهنمائی فرشته ٔ«رافائل » ۞ بهبودی یافت . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی تبی تبی . [ ت َ / ت ِ بی ی ] (ع اِ) نوعی از خرما. (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبی تبی . [ ت ِ ] (اِ) جامه ٔ درشت و انبوه بافته چون عرقچین و غیره که آن را سوزنی هم گویند. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 296ب ). جامه ٔ درش... تبی تبی . [ ت ِ ] (ص نسبی ) مردم تب . رجوع به تب (شهری به یونان ) و ایران باستان ج 2 ص 103 و 194 شود. طبی طبی . [ طَب ْی ْ ] (ع مص ) بازگردانیدن : یقال طبیته عنه ؛ بازگردانیدم او را از وی . خواندن و کشیدن کسی را: طبیته الیه ؛ خواندم وی را بسوی و... طبی طبی . [ طُ / طِ ] (ع اِ)سر پستان مادیان و سِباع و خر و اسب و ناقه و جز آن . ج ، اَطباء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و فی المثل : جاوَزَالحزام ُ... طبی طبی . [ طَ بی ی ] (ع ص ) خِلف ُ طَبی ٌ؛ سر پستان مجیب که همواره شیر آید. (منتهی الارب ). طبی طبی . [ طِب ْ بی ] (ص نسبی ) منسوب به «طِب » ۞ . لغت طِبی ، کتاب فرهنگ کلمات مربوط به طب . صبرنیه طبی عشبه چینی، بیخ یا ریشه سالپاری اعتدال فرضی و طبی اعتدال فرضی و طبی . [ اِ ت ِ ل ِ ف َ ی ُ طِب ْ بی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اعتدال مزاج شود. ساراسپاریلا چوب چینی کبابه چینی صبرینه طبی . نام پارسی چوبِ چینی čūbi čīnī ("ریشه چینی")، کوباچینی cobacīnī یا کوپاچینی copacīnī [کبابه چینی!] در سنسکریت نو کوب/چوب-چینی ;kub-čīnī) در... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود