گفتگو درباره واژه گزارش تخلف تتو نویسه گردانی: TTW تتو. [ ت َ وْ ] (اِ) ۞ در هندی نام بیست و پنج قوه است که از لوازم حیوان است . رجوع به آثارالباقیه بیرونی ص 22 و 88 شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی تتو تتو. [ ت َ ] (ع اِ)تتوالقلنسوة؛ هر دو گیسوی کلاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ذؤابة و منه تتوالقلنسوة؛ ای ذؤابتاها. تتو تتو. [ ت َ ت ْ ] (اِ) رجوع به تاتو شود. تتو خالْکوبی ، تَتو یا تاتو(tattoo) :عملی که طی آن تصاویر یا نقش هایی دائمی و ماندگار بر روی پوست ایجاد می شود. این عمل در میان تمامی ملل به چشم می خورد... تطو تطو. [ ت َطْوْ ] (ع مص ) ستم کردن و جور نمودن . (منتهی الارب ). طتو طتو. [ طُ ت ُوو ] (ع مص ) رفتن . یقال : طتا طُتواً. (منتهی الارب ). تت و پت تت و پت . [ ت ِ ت ُ پ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) تته پته . رجوع به تت و پت افتادن و تت و پت کردن و لکنت پیدا کردن شود. تت و پت کردن تت وپت کردن . [ ت ِ ت ُ پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چون طفل نو زبان باز کرده سخن گفتن . شکسته سخن گفتن چنانکه اطفال . شکسته چنان سخن گفتن ... تت و پت افتادن تت و پت افتادن . [ ت ِ ت ُ پ ِاُ دَ ] (مص مرکب ) لکنت پیدا کردن . تت و پت کردن . نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود