ترش
نویسه گردانی:
TRŠ
ترش . [ ت َ رِ] (ع ص ) سبک و بدخلق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).بدخلق . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بخیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعت است از ترش [ ت َ / ت َ رَ ]. رجوع به همین کلمه و تارِش شود.
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ترش هلو. [ ت ُ / ت ُ رُهَُ ] (اِ مرکب ) نامی است که در رامسر به برقوق دهند. رجوع به برقوق شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
جوش ترش . [ش ِ ت ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسید طرطریک . اسیر تارتاریک . اسیدی است که از دارتو (دُردی که از شراب در چلیک باقی ماند) بدست ...
ترش مازو. [ ت ُ / ت ُ رُ ] (اِ مرکب ) نامی است که در کتول گرگان به اوری دهند. رجوع به اوری شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ترش مزاج . [ ت ُ / ت ُ رُ م ِ ] (ص مرکب ) گستاخ و ترشخو و سخت . (ناظم الاطباء).
ترش مزگی . [ ت ُ / ت ُ رُ م َ زَ/ زِ ] (حامص مرکب ) ترشی و حموضت . (ناظم الاطباء).
ترش گیاه . [ ت ُ / ت ُ رُ ] (اِ مرکب ) ترش گیا. رجوع به همین کلمه شود.
ترش لگام . [ ت ُ / ت ُ رُ ل ِ ] (ص مرکب ) بدلگام و سرکش . رجوع به ترش لگامی و ترش لگامی کردن شود.
ترش انبه . [ ت ُ اَم ْ ب َ ] (اِخ ) قریه ای نزدیک فیروزبهرام . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ترش شدن . [ ت ُ / ت ُ رُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ترشیدن . حموضت . مزه ٔ ترش گرفتن . ترش گشتن . || فاسد شدن با گرفتن بوی یا طعم ترش . || خشمگین...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.