اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ترقی

نویسه گردانی: TRQY
ترقی .[ ت َ رَق ْ قی ] (ع مص ) ببالا برشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). بلند شدن . (آنندراج ). || برآمدن بر نردبان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).برآمدن بر نردبان پله پله . || بالا رفتن برکوه . (از اقرب الموارد) (از المنجد). گاهی با الی ̍ و گاهی با فی متعدی میشود، فیقال : ترقی و ارتقی الی الجبال و فیه . (از اقرب الموارد). || رسیدن به غایت کاری : ترقی به الامر؛ بلغ غایته . (از اقرب الموارد) (المنجد). یقال : مازال فلان یترقی به الامر حتی بلغ غایته مازال یتنقل به من حال الی حال . (از المنجد). || مأخوذ از تازی ، ارتفاع و بالارفتگی . || برتری و سرافرازی و سربلندی . پیش رفتگی و ازدیاد و افزونی و چمک و رسیدن به درجات بلند.(ناظم الاطباء). پیشرفت . مقابل تنزل . پیش رفتن : و همچنین نجم سعادتش در ترقی بود. (گلستان ).
حقوق تربیتت را که در ترقی باد
زبان کجاست که در حضرتت فروخوانم ؟

صائب .


مرا همیشه مربی چو طالع دون بود
ترقّیَم چه عجب گر چو شمع واژون بود.

ابوطالب کلیم (از آنندراج ).


- ترقی خواستن ؛ میل به پیشرفت داشتن :
دل عاشق ترقی در دیار عشق میخواهد
عقیق ما امید نیکنامی از یمن دارد.

تأثیر (از آنندراج ).


- ترقی داشتن :
گهر را در صدف نشو و نما تأثیر، می باشد
اگر داردترقی پاک طینت در وطن دارد.

تأثیر (از آنندراج ).


- ترقی معکوس ؛ تنزل .
|| هنرمندی . (ناظم الاطباء). درجه درجه در علم بالا شدن : ترقی فی العلم ؛ ای رقی فیه درجةًدرجةً. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (اصطلاح صوفیه ) تنقل در احوال و مقامات و معارف . (تعریفات جرجانی ). || آسیب دیدن ترقوه ٔ کسی . (از المنجد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۱ ثانیه
ترقی . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پایین رخ است که در بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه و بر 12هزارگزی شمال کدکن و 6هزارگزی شمال جاده ٔ ماشی...
نشریه ترقی عنوان دو نشریه سیاسی و اجتماعی در دوره قاجار و پهلوی بود. این نشریه نخستین بار در عصر مشروطه توسط میرزا محمدعلی‌خان طهرانی به‌صورت هفته‌ای ...
گلی ترقّی (با نام اصلی زهره مقدم ترقی)، (زاده ۱۷ مهر ۱۳۱۸) نویسنده ایرانی ساکن فرانسه است.[۱] از داستان‌های قابل تأمل او می‌توان به بی‌تا، بزرگ‌بانوی ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ترقی طلب . [ ت َ رَق ْ قی طَ ل َ ] (نف مرکب ) ترقیخواه . رجوع به ترقیخواه شود.
ترقی کردن . [ ت َ رَق ْ قی ک َ دَ ] (مص مرکب ) بدرجات عالی رسیدن و سرافراز گردیدن . بلند و بزرگ شدن : فلک سرسبزت ار سازد، مرید بید مجنون شوک...
ترقی دادن . [ ت َ رَق ْ قی دَ ] (مص مرکب ) بالا بردن و بدرجات عالی رسانیدن و سرافراز کردن . (از ناظم الاطباء). و رجوع به ترقی شود.
ترغی . [ ت ُ ] (ترکی ، اِ) بترکی ، گنجشک . (مؤید الفضلا). گنجشک . (آنندراج ). رجوع به ترغای شود.
طرقی . [ طَ ](ص نسبی ) منسوب به طرق که قریه ای است شهرک مانند و تا اصفهان بیست فرسنگ مسافت دارد. (الانساب سمعانی ).
طرقی . [ طَ ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن ثابت بن محمد طرقی اصفهانی . متوفی بسال 520 هَ . ق . حافظی ماهر و محدثی آگاه بوده است . رجوع به انساب ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.