اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ترک

نویسه گردانی: TRK
ترک . [ ت ُ ] (ص ، اِ) نقیض تازیک باشد. گویند ترکان از اولاد یافث بن نوح اند. (برهان ). نام طایفه ای است در ترکستان که تاتار و مغول و سایر اتراک از آن طایفه اند و زبان ایشان معین است . (انجمن آرا) (آنندراج ). گروهی از اولاد یافث بن نوح . (ناظم الاطباء). نام قومی منسوب به ترک که مردی بود از فرزندان نوح علیه السلام . (غیاث اللغات ). ج ، اتراک . (ناظم الاطباء). نقیض تازیک طایفه ٔ بزرگی از طوایف انسانی را گویند. ج ، ترکان . (ناظم الاطباء). نام ترک بعنوان قومی بدوی نخستین بار در قرن ششم میلادی دیده میشود. در همان قرن ترکان دولتی نیرومند و بدوی تأسیس کردند که از مغولستان و سرحد شمالی چین تا بحر اسود امتداد داشته است . مؤسس حکومت مزبور که چینیان او را «تومن » ۞ نامند. در کتیبه های ترکی بومن ۞ در سال 552 م . درگذشت و برادرش «ایستامی » ۞ (در طبری ج 1 ص 895 و896: سنجبوخاقان ) که در مغرب فتوحاتی کرده ، ظاهراً تا سال 576 م . زیسته است این دو برادر گویا از آغاز مستقل از یکدیگر حکومت می کردند. چینیان از دولت مزبور بنام امپراطوری ترکان شمال و مشرق یاد کرده اند. درسال 581 م . تحت نفوذ سلسله ٔ چینی «سویی » ۞ این دو امپراطوری بطور قطع از یکدیگر جدا شدند و بعدها هر دو تابع سلسله ٔ چینی «تانگ » ۞ (618 - 907 م .) گردیدند. در حدود سال 682 م . ترکان شمال موفق شدند استقلال خود را بدست آورند. درباره ٔ روابط این ترکان قدیم و اخلاق آنان بحث های بسیار شده است ... برای اطلاع بیشتر رجوع به دائرة المعارف اسلام ذیل ترک ۞ شود. سلسله های ترک که در ایران دوره ٔ اسلامی سلطنت کرده اند غزنویان (351 - 555 هَ . ق .) سلجوقیان (429 هَ . ق . - اواخر قرن ششم ) خوارزمشاهیان (470 - 628 هَ . ق .) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
کسی را ز ترکان نباشد خرد ۞
کز اندیشه ٔ خویش رامش برد.

فردوسی .


بخندید و آنگه بافسوس گفت
که ترکان ز ایران نیابند جفت .

فردوسی .


که ترکان بدیدن پریچهره اند
بجنگ اندرون پاک بی بهره اند.

فردوسی .


میغ چون ترکی آشفته ، که تیر اندازد
برق تیر است مر او را مگرو رخش کمان .

(از لغت فرس ص 215).


کیست از تازک و از ترک در این صدر بزرگ
که نه اندر دل وی دوستتری از زر و سیم .

ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).


چون شراب نیرو گرفتی ترکان این دو سالار را به ترکی ستودندی .(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 220). کسان گماریم تا تضریبها می سازند و آنچه ترکان و این دو سالار گویند فراختر زیادتیها می کنند و بازمی نمایند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 221). و این ترک ابله [طغرل ، حاجب امیر یوسف ] این چربک بخورد و ندانست که کفران نعمت شوم باشد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 250).
وفا ناید از ترک هرگز پدید
وز ایرانیان جز وفا کس ندید.

(گرشاسبنامه ).


ترکان رهی و بنده ٔ من بودند
من تن چگونه بنده ٔ ترکان کنم .

ناصرخسرو.


عشق آمد و عقل کرد غارت
ای دل تو بجان بر این بشارت
ترکی عجب است عشق ، دانی
کز ترک عجیب نیست غارت .

خواجه عبداﷲ انصاری .


ما خود ز تو این چشم نداریم از ایراک
ترکی تو و هرگز نبود ترک وفادار.

سنایی .


و شاه ندانست که ترکان را وفا نباشد. (اسکندر نامه ٔ قدیم نسخه ٔ سعید نفیسی ).
رسم ترکان است خون خوردن ز روی دوستی
خون من خورد و ندید از دوستی در روی من .

خاقانی .


خونم همی خوری که ترا دوستم بلی
ترک این چنین کند که خورد خون بدوستی .

خاقانی .


ترک چون هست به انداختن زوبین جلد
چه زیان دارد اگر مولد او دیلم نیست .

خاقانی .


صواب آن است که آن را بعبارتی که به افهام نزدیک باشد و ترک و تازی را در آن ادراک افتد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 14). و از خوف مضرت ترکان غز از آمل کوچ کرد، به در مرو رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 228).
غارتی از ترک نبرده ست کس
رخت به هندو نسپرده ست کس .

نظامی .


چونکه تو بیدادگری پروری
ترک نه ای هندوی غارتگری .

نظامی .


ز بس کآورده ام در چشمها نور
ز ترکان تنگ چشمی کرده ام دور.

نظامی .


روی ترکان هست نازیبا و گست
زرد و پرچین چون ترنج آبخست .

فرقدی .


آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می برد
ترک از خراسان آمده ست از پارس یغما میبرد.

سعدی .


نگفتمت که به ترکان نگه مکن سعدی
چو ترک ترک نگفتی تحملت باید.

سعدی .


وآنگه تو محصلی فرستی
ترکی که ازو بتر نباشد.

سعدی .


|| کنایه از مطلوب و معشوق و غلام باشد. (برهان ). مجازاً معشوقان را ترک گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج ) مجازاً بمعنی معشوق . (غیاث اللغات ). معشوق . (ناظم الاطباء). معشوق بی باک و نامهربان . (فرهنگ رشیدی ). غلامان و کنیزان ترک نژاد زیبا بودند بدین مناسبت ترک بمعنی معشوق زیباروی بکار رفته است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کنیزی یا غلامی جمیل از ترکان :
نورد بودم تا ورد من مورد بود
برای ورد مرا ترک من همی پرورد
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
ازآن سبب که بخیری همی بپوشم ورد.

کسایی .


بنشان به تارم اندر مرترک خویش را
با چنگ سغدیانه و با یالغ و کدو.

عماره .


ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست
از همه ترکان چون ترک من امروز کجاست .

فرخی (دیوان ص 21).


گر چون تو بترکستان ای ترک نگاری است
هر روز بترکستان عیدی و بهاری است .

فرخی .


ای ترک به حرمت مسلمانی
کم بیش بوعده ها نپخسانی .

معروفی .


ای ترک من امروز نگویی بکجایی
تا کس بفرستیم و بخوانیم و بیایی .

منوچهری .


گویی برخ کس منگر جز به رخ من
ای ترک چنین شیفته ٔ خویش چرایی .

منوچهری .


ترک چو تو ترک نبود آسان
ترکی تو نه دوغ ترکمانی .

سنائی .


یکی ترک تازی زبان آمدستم
بمهمان پی عشرت و زیج ۞ و بازی .

سوزنی (از یادداشت دهخدا).


بسیم و بمی کرد خواهم من امشب
بر آن ترک تازی زبان ترکتازی .

سوزنی .


تو ترک سیه چشمی ، هندوی سپیدت من
خواهی کلهم سازی خواهی کمرم بخشی .

خاقانی .


ترک من کآفتاب هندوی تست
عید جانها هلال ابروی تست .

خاقانی .


جهان پرشور از آن دارد لب شیرین ترک من
که ترکان دوست میدارند دایم شور و غوغا را.

مغربی (از امثال و حکم دهخدا).


تماشای ترکش چنان خوش فتاد
که هندوی مسکین برفتش ز یاد.

(بوستان ).


سعدی از پرده ٔ عشاق چه خوش می نالید ۞
ترک من پرده برانداز که هندوی توام .

سعدی .


- ترکان چرخ ؛ کنایه از سبعه ٔ سیاره که زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه باشد. (برهان ) (آنندراج ). هفت ستاره ٔ سیاره . (ناظم الاطباء) :
شب که ترکان چرخ کوچ کنند
کاروان حیات بر حذر است .

خاقانی .


- ترک اَشقَر ؛ مریخ . (ناظم الاطباء).
- ترک بدخواه ؛ از اسمای محبوب است . (آنندراج ).
- ترک پنجم حصار . رجوع به ماده ٔ بعد شود.
- ترک پنجمین ؛ ترک پنجم حصار. مریخ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
گر شود ناظر به سقف نیم ترک آسمان
بر زمین افتد کلاه از فرق ترک پنجمین .

سلمان ساوجی .


- ترک جفاگر ؛ ترک بدخواه . از اسمای محبوب است . (آنندراج ).
- ترک چین ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان ). کنایه از آفتاب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آفتاب . (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء).
- ترک چینی طراز ؛ زیبارویی که درزی و هیأت چینیان باشد :
دخت سقلاب شاه نسرین نوش
ترک چینی طراز رومی پوش .

نظامی .


- ترک حصاری ؛ کنایه از ماه است و آفتاب را نیز گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). ماه و آفتاب . (ناظم الاطباء). آفتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ). قمر. (مجموعه ٔ مترادفات ) :
چو ترک حصاری زکار اوفتاد
عروس جهان در حصار اوفتاد.

نظامی .


- ترک خرگاهی ؛ کنایه از معشوق . از این روی که کار ترکان یعنی سپاهیان نیزه بازی و تیراندازی در میدان جنگ است و محبوبان ، آن سپاهیان اند که به تیر مژه و کمان ابرو و شمشیر غمزه با شیفته ٔ خود در عین خرگاه جنگ می اندازند و مظفر و منصورمی شوند. (بهار عجم ) (آنندراج ) :
در آن ترک خرگاهی آورد دست
شکنج نقابش زرخ برشکست . ۞

نظامی (شرفنامه ص 467).


- ترک خطای ؛ از اسمای محبوب است . (آنندراج ). و رجوع به ترک بدخواه و ترک جفاگر شود.
- ترک خو ؛ کنایه از بدخو. بی وفا و بدعهد است :
گشاد این ترک خو چرخ کیانی
ز هندوی دو چشمش پاسبانی .

نظامی .


- ترک دلستان ؛ ترک خطای . از اسمای محبوب است . (آنندراج ) :
ای ترک دلستان ز شبستان کیستی
خوش دلبری ندانم جانان کیستی .

خاقانی .


- ترک دلکش ؛ ترک دلستان از اسمای محبوب است . (آنندراج ). و رجوع به ترک ظلم پیشه و ترک طناز و ترک هندو خال شود.
- ترک روستایان ؛ کنایه از سیر برادر پیاز است که به عربی ثوم و فوم خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)
- ترک زاد ؛ ترک زاده که زنی ترک او را زاده باشد. فرزند ترک :
بدو گفت بهرام ای ترک زاد
به خون ریختن تا نباشی تو شاد.

فردوسی .


و بمنتصف ماه جمیدی الاخرة سنه ٔ ثلاثین پسر دیگر آورد هم ترک زاد. ابومنصور بویه نام کردش . (مجمل التواریخ و القصص ). و رجوع به ترک و ترک زاده (اِخ ) شود.
- ترک زاده ؛ ترک زاد. ابن ترک . فرزند ترک :
که این ترک زاده سزاوار نیست
کس او را بشاهی خریدار نیست .

فردوسی .


یکی ترک زاده چو زاغ سیاه
برین کوه بگرفت راه سپاه .

فردوسی .


و رجوع به ترک و ترک زاد شود.
- ترک زرد کلاه ؛ آفتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ).
- ترک سلطان شکوه ؛ آفتاب . (ناظم الاطباء).
- ترک سنان گذار ؛ آفتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ).
- ترک شیرازی ؛ ترکی که در شیراز بسر برد و گویا مانند ترک خطایی از نامهای محبوب است :
ز دست ترک خطایی کسی جفا چندین
نمی برد که من ازدست ترک شیرازی .

سعدی .


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

حافظ.


- ترک طناز ؛ از اسمای محبوب است . (آنندراج ). رجوع به ترک بدخواه و ترک دلکش شود.
- ترک ظلم پیشه ؛ از اسمای محبوب است . (آنندراج ). و رجوع به ترک خطای و ترک دلکش و ترک هندو خال شود.
- ترک فلک ؛ کنایه از کوکب مریخ است و آفتاب را هم گفته اند. (برهان ) (از غیاث اللغات ). مریخ وآفتاب . (ناظم الاطباء) :
بیا که ترک فلک ۞ خوان روزه غارت کرد
هلال عید بدور قدح اشارت کرد.

حافظ.


- ترک گردون ؛ کنایه از مریخ است . (آنندراج ).
- ترک معربد ؛ بمعنی ترک فلک است که کنایه از کوکب مریخ باشد. (برهان ). مریخ . (آنندراج )(ناظم الاطباء). ترک فلک . (فرهنگ رشیدی ).
- ترک نشین ؛ جایی که ترکان سکونت کنند، چون دیهی ترک نشین یا محلی ترک نشین ، یا قرای ترک نشین .
- ترک نیمروز ؛ کنایه از آفتاب جهان آراست . (برهان ). ترک چین ، کنایه از آفتاب است . (آنندراج ). آفتاب . (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ).
- ترک وار ؛ ترک مانند، مثل ترک :
تهمتن یکی جامه ٔ ترک وار
بپوشید و آمد نهان تا حصار.

فردوسی .


- ترک هندوخال ؛ از اسمای محبوب است . (آنندراج ). و رجوع به ترک طناز و ترک خطای و ترک دلستان شود.
- رخ ترک ؛ رخ زیبا و دل انگیز :
هندوی چشم مبیناد رخ ترک تو باز
گر به چین سر زلفت به خطا مینگرم .

سعدی .


|| در فهرست ولف اشعار زیر از فردوسی بمعنی غلام ۞ آمده است :
چو زان سو پرستندگان دید زال
کمان خواست از ترک و بفراخت یال
به ترک آنگهی گفت زان سو گذر
بیاورتو آن مرغ افگنده پر
بکشتی گذر کرد ترک سترک
خرامید نزد پرستنده ترک .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 175).


ورا پنج ترک پرستنده بود
پرستنده و مهربان بنده بود.

فردوسی .


- ترک دواتدار ؛ غلامی که دوات و قلم منشیان درباری را حمل کند : و بونصر ترجمه ٔ معما به ترک دواتدار داد، امیر بخواند و بنوشتند و به بونصر بازدادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 445).
|| مجازاً بمعنی سپاهی . (غیاث اللغات ). || در ترکی بمعنی شجاع و دلیر و سخت ... در چینی تو کو ۞ در یونانی تورخویی . ۞ (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
دل بازده بخوشی ورنه ز درگه شه
فردات خیلتاشی ترک آورم تتاری .

منوچهری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ترک . [ ت ُ ] (ع اِ) حلقه ای که در گوش کنند و قسمت داخلی آن با قلم زنی تزبین شده باشد ج ، تِراک . (از دزی ج 1 ص 145).
ترک . [ ت َ ] (اِ) کلاه خود. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). خودآهنی . (غیاث اللغات ). کلاه خود باشد یعنی کلاه آهنی که...
ترک . [ ت َ رَ ] (اِ) خندقی را گویند که بر دور حصار و باغ و قلعه و امثال آن بکنند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن ...
ترک . [ ت َ ] (ع مص ) دست بداشتن . (تاج المصادربیهقی ). گذاشتن چیزی یا کسی را. (منتهی الارب ). گذاشتن . (آنندراج ). رها کردن ، خلاء و منه : ترک...
ترک . [ ت َ رَ ] ۞ (ع مص )در نکاح آوردن زن تریکه را. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه ).
ترک . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تَرکة. (منتهی الارب ). واحد ترکه . (از متن اللغة). تخمهای شترمرغ که جوجه از آنها درآید و در بیابان ترک شود. (از متن ال...
ترک . [ ت ُ ] (اِخ ) ترکستان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 298). ولایت ترکستان را نیز بطریق مجاز ترک می گویند. (برهان ). ترکستان . (ناظم الا...
ترک . [ ت َ رَ ] (اِخ ) ۞ نام رودخانه ای است نزدیک دربند شروان . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (ازانجمن آرا) (آنندراج ) (از...
ترک . [ت َ رَ ] (اِخ ) رودی است در ترکستان که وارد سیحون می گردد. لسترنج در شرح آن آرد: رودخانه ٔ ترک که امروزبه رودخانه چرچک موسوم است ...
ترک . [ ت ِ رِ ] (اِخ ) سرزمین ترک یکی از ایالات قدیمی روسیه است که شامل آووه و دره ٔ رود ترک می باشد و مساحت این سرزمین 69467 هزار گز م...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۰ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
هادی محمودی
۱۳۹۸/۰۶/۰۸
0
0

سفرنامه ابن فضلان وتوصیف ترکان (ترجمه سید ابوالفضل طباطبائی، انتشارات شرق) این مطلب در مورد نژاد اصیل ترکان یعنی نژاد زرد است و شامل ترک زبانهای اذری نمیشود.آلت پرستی دین پیشین ترکان بوده است پیش از آنکه ایرانیان آنها را به دینهای مانوی و مسیحی و بودایی و اسلام آشنا سازند چنانکه ابن فضلان نیز میگوید: سفرنامه ابن فضلان (ترجمه سید ابوالفضل طباطبائی، انتشارات شرق): «چون راه مزبور طی شد به قبیله ای از ترک ها به نام غزها (الغزیه) رسیدیم. آنان مردمی صحرانشین هستند و خانه موئی یا سیاه چادر دارند و همیشه در حرکت اند... این مردم زندگی صحرایی دارند و در رنج و مشقت به سر می برند.در عین حال مانند الاغ گمراه اند، به خدا ایمان ندارند و فاقد عقل و شعورند و هیچ چیز را نمی پرستند. فقط بزرگان خود را ارباب می خوانند. وقتی یکی از ایشان بخواهد با رییس خود در کاری مشورت کند می گوید:«ای خدا، در فلان کار چه کنم؟» ایشان در کار خویش با یکدیگر مشورت می کنند اما وقتی در امری اتفاق نمودند و روی آن تصمیم گرفتند، یکی ازپست ترین و فرومایه ترین آنان از میان شان برخاسته، قرارشان را بر هم می زند!

هادی محمودی
۱۳۹۸/۰۶/۰۸
0
0

موضوع لواط نزد ایشان بسیار مهم است. مردی از اهل خوارزم به منطقه «گوذرکین» که جانشین پادشاه ترک است، وارد شد و چندی برای خرید گوسفند نزد دوست خود اقامت نمود. میزبان ترک پسر بی ریشی داشت. مرد خوارزمی همچنان به او اظهار علاقه می نمود تا او را به میل خود حاضر و تسلیم ساخت.... فردای آن روز با مردی از ترک ها که بسیار زشت و بدقیافه و رذل و پلید بود و لباس ژنده ای را در بر داشت برخوردیم. آن روز باران سختی ما را گرفته بود.آن مرد گفت:«بایستید.» تمام قافله که شامل قریب سه هزار چهارپا و پنج هزار مرد بود از حرکت ایستاد.آن گاه گفت:«هیچ یک از شما حرکت نکند». همگی دستور او را اطاعت نموده ایستادیم و به او گفتیم: «ما دوستان گوذرکین هستیم.» او پیش آمده خنده ای کرد و گفت: «گوذرکین کیست! ........ گوذرکین.» سپس گفت: «پکند». به زبان خوارزمی یعنی نان. من چند گرده نان به او دادم و آن ها را گرفت وگفت: «بروید به شما رحم کردم» ...

هادی محمودی
۱۳۹۸/۰۶/۰۸
0
0

نزد قبیله باشقرد: این جماعت شرورترین و کثیف‌ترین ترک‌ها و سخت‌ترین ایشان در آدم‌کشی می‌باشند. [ناگهان می‌بیند] مردی مرد دیگر را به زمین انداخته سر او را می‌بُرد و آن را برمی‌دارد و بدن‌اش را رها می‌کند. آن‌ها ریش خود را می‌تراشند و شپش می‌خورند. بدین شکل که درزهای نیم‌تنه‌ی خود را جست‌وجو کرده، شپش‌ها را با دندان جویده، می‌خورند …....... با دانستن این واقعیت ها بر ما مشخص می شود تا به اذریهای ترک زبان ایران انگ ترک بودن نچسبانیم و انها را اذری بنامیم نه نام یک قوم وحشی و بدوی به نام ترک یا تورک تمام ازمایشات ژنتیکی اریایی بودن و همنژاد بودن ایرانیان را تایید میکند . از ظاهر اذری های ایرانی مشخص است هیچ شباهتی به مغولان و ترکان مغولستان(زردها) ندارند. انها بدنهای بی مو چشمهای کشیده و صورت بی ریش دارند ولی عده ای مزدور سعی دارند اذریها را ترک نژاد نشان دهند تا برای مقاصد سیاسی و تجزیه طلبی از ان استفاده کنند که اب در هاون کوبیدن است.

جواد مفرد کهلان
۱۳۹۹/۰۸/۱۶
0
0

معنی نام ترک: نام ترک به زبانهای ایرانی به معنی منسوب به گرگ و مترادف آشینای مغولی و بُزقورد و گوک ترک خود زبان ترکی بوده است. هیئات سنسکریتی نام ترک یعنی توروشکه و توروکه به معنی دوستدار توتم گرگ است.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.