اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تعز

نویسه گردانی: TʽZ
تعز. [ ت َع ِزْز ] (اِخ ) تختگاه و دارالسلطنه ٔ یمن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). قلعه ٔ بزرگی از قلاع مشهور یمن . (از معجم البلدان ). در زمانی که ابن بطوطه به یمن مسافرت کرده این شهر دارالاماره ٔ یمن بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و اعلام المنجد و الجماهر ص 233 و نزهة القلوب ج 3 ص 263 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
تاز. (ص ، اِ) معشوق و محبوب را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). محبوب را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). محبوب . (غیاث اللغات ) (فرهنگ رشیدی )...
تاز. (اِمص ) تاختن . ۞ (فرهنگ جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ خطی کتاب خانه ٔ مؤلف ). با «با»بمعنی تاختن . ۞ (غیاث اللغات ). || (نف ...
تاز. (اِخ ) نیای بزرگ «ضحاک »: و نسابه ٔ پارسیان در نسب او [ ضحاک ] چنین گفته اند: بیوراسف بن ارونداسف بن دنیکان بن وبهزسنگ بن تازبن نوارک ...
مخنث، هیز
تاض . (اِ)زنک را گویند، یعنی فاحشه ٔ بمزد. (ملحقات لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 227).
تأز. [ ت َءْزْ ] (ع مص ) مندمل شدن زخم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). التیام یافتن زخم . (از قطر المحیط) (از تاج العروس ). || نزدیک شدن ...
طاذ. (اِخ ) قریه ای است از اصفهان . (معجم البلدان ).
آب‌تاز. یا سونامی، یک خیزاب (موج) بسیار بزرگ دریایی است و آن برایند یک زمین‌لرزه و یا فوران آتشفشانی در زیردریا است. آب‌تاز‌ها معمولا دارای نیروی بسیا...
شب تاز. [ ش َ ] (اِمص مرکب ) شبیخون و آن تاختی است بی خبر و غافل که در شب بر سر دشمن زنند. (برهان ). شبیخون . (انجمن آرا) (آنندراج ).
کره تاز. [ ک ُرْ رَ / رِ ] (نف مرکب ) دواننده ٔ کره . کره سوار. (فهرست شاهنامه ٔ ولف ) : بشد گرد چوپان و دو کره تازابا زین و پیچان کمند دراز. فرد...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.