تعس
نویسه گردانی:
TʽS
تعس . [ ت َ ] (ع اِ) بدی و دوری و نگون ساری و هلاکی ، یقال : تعساً له . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بدی و بدبختی و نحوست . (دزی ج 1 ص 147). تعساً له ؛ یعنی هلاک گرداند خداوند او را و این مفعول مطلق است و عامل آن محذوف . (از اقرب الموارد). تعساً له ؛ هلاکی باد بر او. (دهار).
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
تاس باز. (نف مرکب ) نردباز. (ناظم الاطباء). رجوع به تاس و طاس شود. || جادوگر و افسونگر. (ناظم الاطباء). بازیگری که با تاس (کاسه ) نمایش م...
تاس بین . (نف مرکب ) تاس گردان . کسی که بر تاس (کاسه ) ادعیه نوشته و دعایی میخواند تا تاس خود به حرکت می آید و به جایی که تاس گردان میخو...
ارن تاس . [ اُ رُ ](اِخ ) ۞ یکی از افراد خاندان هخامنشی و یکی از بهترین سرداران ایران بزمان اردشیر دوم هخامنشی . وی در جنگ کوروش صغیر با...
ارن تاس . [ اُ رُ ] (اِخ ) ۞ (رود...) نام رودی در سوریّه که آنتیگون شهری در کنار آن بنا کرد و نام آنرا آنتی گونیا ۞ نهاد. (ایران باستان ...
تاس ماهی .(اِ مرکب ) از نوع سگ ماهیان ، دارای اندامی بزرگ و مخروطی ، عموماً در شطهای روسیه یافت میشود. درازای این حیوان تا شش گز میرسد و از ...
چهل طاس . [ چ ِ هَِ ] (اِ مرکب ) رجوع به طاس چهل کلید شود.
تاس کاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) فنجانه . (بحر الجواهر). رجوع به فنجان و فنجانه و پنگان شود.
طاس بین . (نف مرکب ) کسی که در طاس فال بیند. (آنندراج ) : بر اطراف آن قصرهای متین نشستند چون مردم طاس بین .ملاحسین صبوحی .
طاس زر. [ س ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان ). || در افواه شنیده شده که صحرای شهر دربند به طاس زر مو...
کله طاس . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آنکه سرش بی مو باشد. (فرهنگ فارسی معین ).