اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تم

نویسه گردانی: TM
تم . [ت َ ] (اِ) آفتی است که در چشم پیدا می شود مانند پرده و آن را به عربی غشاوه گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء). ویا کدورت جلیدیه که آب مروارید نیز گویند. (ناظم الاطباء). مجازاً بمعنی تاریکی و سیاهی آید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اوستا تمه ۞ (تاریکی )، پهلوی توم ، ۞ پهلوی وندیداد تومیک ، ۞ هندی باستانی تامس ۞ (تاریکی )، افغانی تورتم ۞ (تاریکی ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : و سپیدی و تم از چشم ببرد چون در چشم کشند. (الابنیه عن حقایق الادویه ).
میان هوا جای جای ابر و نم
چو افتاده بر چشم تاریک تم .

اسدی .


ز بس گرد، چشم جهان تم گرفت
ز بس کشته ، پشت جهان خم گرفت .

اسدی .


روی آفاق بمن خوب نماید به تو زشت
دیده ٔ خلق ز من نور فزاید ز تو تم .

اسدی .


ای کحل کفایت توبرده
از دیده ٔ آخرالزمان تم .

خاقانی .


هرکه را دوست براند تو مخوان
گرنه در چشم وفای تو تم است .

خاقانی .


گلستان جان آرزومند آبست
از آن دیده را هیج بی نم ندارم ....
از آنگه که خاک درت سرمه کردم
به چشم سعادت درون ، تم ندارم .

خاقانی .


این سبب را من معین گفتمی
گر نبودی چشم فهمت را تمی ۞.

مولوی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


نرگس نشان سروری اندر جبین تو
بیند اگرچه در بصرش علت تم است .

ابن یمین .


|| در کردی بمعنی مه و میغ آمده ۞ ... و تما بزبان قمی بخاری است که از غذا برخیزد ۞ ... (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
چو برق روشن و خوب است در سخن معنی
برون ز معنی دیگر بخار و باد و تم است .

ناصرخسرو (دیوان ص 89).


مرحوم دهخدا در حواشی و ملاحظات دیوان ناصرخسرو ص 634 آرد: «کلمه ٔ تم را در ذیل بمعنی غبار گرفته اند. در فرهنگها این کلمه بمعنی غبار مطلق نیامده مگر کلمه ٔ غشاوه و پرده ٔ چشم را به غبار ترجمه کنیم ، آن وقت هم مخصوص چشم خواهد بود. در عربی هم معنیی نمی دهد که در این جای بکار آید. دوست فاضل من آقای رشید یاسمی می گوید تم در زبان کردی بمعنی مِه و میغ است ۞ . اگر فرض کنیم در قدیم این معنی برای تم متداول بوده است در اینجا بی مناسبت نخواهد بود». || پرده و پوشش . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
تم . [ ت ِ ] (اِ) میوه ٔ درخت سماق . (ناظم الاطباء).
تم . [ ت ُ ] (اِ) نوک آهنین تیر. (ناظم الاطباء).
تم . [ ت َم م ] (ع اِ) پرنده ای است به اندازه ٔ بط با رنگی سپید وگردنی دراز و منقاری سرخ . (از صبح الاعشی ج 2 ص 64).
تم . [ ت َم م / ت ِم م / ت ُم م ] (ع مص ) کامل و تمام گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تمام کردن چیزی را و ا...
تم . [ ت َم م ] (ع اِ) اسم جمع تُمَّة یعنی پاره هایی از موی و مانند آن بکسی دهند تا بدان گلیم خود را درست و تمام سازد. (از منتهی الارب ) ...
تم . [ ت ِم م ] (ع اِ) تبر. || بیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) تمام خلقت . (ناظم الاطباء). || لیلة التم و ...
تم . [ ت ِم م / ت َم م / ت ُم م ](ع ص ) و بکسر فصیح تر است . تمام . یقال : ابی قائلها الا تماً و تمام . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آن...
تم تم . [ ت ُ ت ُ ] (ع اِ) سماق که به فارسی تتم گویند. (منتهی الارب ). سماق . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و به کسر هر دوی فوقانی [ ت...
تم تم . [ ت َ ت َ ] (اِخ ) دهی از بخش روانسر است که در شهرستان سنندج واقع است و 315 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.